گفتگوی حمید دهدار با طالب فرحان از اعضای جدا شده از مجاهدین

با سلام خدمت شما من طالب فرحان هستم که در تشکیلات مجاهدین معروف به عباس دلنواز بودم. اجلاس امروز از هر بابت عالی بود اول اینکه خیلی خوشحالم که دوستانم را بعد از مدت ها از نزدیک دیدم ، اجلاس امروز خیلی خوب برگزار شد مباحث آن در مورد تاکید روی ادامه همکاری در جهت تلاش برای نجات دوستان سابق خود که هنوز در کمپ اشرف 3 گرفتار هستند، بررسی هر چه بیشتر راه های افشای ماهیت فریبکارانه گروه رجوی در عرصه های مختلف ، و تداوم همکاری با انجمن نجات آلبانی و ادامه یاری رساندن به خانواده های اعضای گرفتار در اشرف 3 برای نجات عزیزانشان صحبت شد که نتایج خوبی داشت و مهمتر اینکه همه اعضای بازگشتی روی این موضوع اهتمام داشتند که تا آزادی تمامی اعضای گرفتار در گروه رجوی نباید دست از تلاش برداشت.

راستش من تا سال 78 در آبادان مشغول کارم بودم و اصلا سیاسی نبودم. متاسفانه جو گیر شدم که اگر به خارج بروم می توانم درآمد بیشتری کسب کنم. گذشت تا اینکه در همین سال یکی از دوستانم پیشنهاد داد به کشور دبی برویم. وی گفت در آنجا با پیمانکار خارجی کار می کنیم و پول بیشتری کسب می کنیم. من هم قبول کردم و به اتفاق هم از آبادان به آن کشور رفتیم. متاسفانه در آنجا مدتی بعد هوای رفتن به اروپا به سرم زد. در خوابگاهی که مستقر بودم تعداد دیگری هم بودند که من شناختی از آنها نداشتم. وقتی من با دوستم در مورد رفتن به اروپا صحبت می کردم سه نفر دیگر که در گوشه ای نشسته بودند متوجه صحبت من شدند. بعد از آن کم کم آنها به بهانه های مختلف با من دوست شدند تا اینکه یک روز به من گفتند ما می توانیم تو را به اروپا ببریم. فقط باید هرچه ما گفتیم قبول کنی. من هم که هوای رفتن به اروپا در سر داشتم پذیرفتم. این بود که مدتی بعد آنها به من گفتند ما مسائل تو را حل کردیم اما باید اول بروی عراق و وارد گروه مجاهدین شوی تا کیس سیاسی بگیری. بعد از چند ماه آنها خودشان تو را به اروپا می فرستند. من هم که حقیقتا تا آن زمان این گروه را نمی شناختم، سادگی کردم و بخاطر رفتن به اروپا پذیرفتم. و در نهایت از دبی با کشتی به عراق رفتم که بلافاصله به کمپ اشرف منتقل شدم. نکته مهمی که من به آن توجه نکردم این بود که رفتن به اروپا فریبی بیش نیست چون روز قبل از رفتن به عراق وقتی من گفتم می خواهم به خانواده ام زنگ بزنم تا به آنها بگویم کجا می روم آنها گفتند نه اصلا، فعلا زنگ نزن چون ممکن است نگذارند بروی و یا اینکه ممکن است نیروهای امنیتی متوجه شوند.

وقتی وارد کمپ اشرف شدم فکر کردم حالا تا چند وقت دیگر مرا به اروپا می فرستند اما چیزی نگذشت که به من لباس نظامی دادند و مرا وارد تمرینات نظامی کردند که من گفتم من برای رفتن به اروپا آمدم. نیامدم کار نظامی کنم. مسئولم زنی بود که الان اسمش یادم نیست با حالت پرخاشگری به من گفت اروپا کجاست تو برای جنگیدن علیه رژیم آمدی! جواب دادم همان نفراتی که مرا به اینجا آوردند گفتند مجاهدین تو را به اروپا می فرستند که وی گفت کدوم خری به تو چنین وعده ای داده ؟! اینجا بود که من به هم ریختم و گفتم پس مرا به همان کشور دبی بفرستید که بخاطر همین درخواست مرا زیر انواع و اقسام فشارها گذاشتند. اما من مرتب درخواستم را تکرار می کردم و بعنوان اعتراض در نشست های عملیات جاری شرکت نمی کردم تا اینکه یکی از مسئولین بنام سعید واجد مرا صدا زد و با لحنی تحقیر آمیز و برای اینکه مرا بترساند گفت چه کسی تو را به اینجا فرستاده؟ اگر نفوذی رژیم هستی خودت اعتراف کن ! و…. که من از این حرفش خنده ام گرفت و بلند شدم و رفتم. نیمه های شب مرا از خواب بیدار کردند و برای بازجویی بردند و کلی به من توهین کردند و فحش دادند و دوباره همان سئوالات قبلی که اگر نفوذی هستی بگو و چه کسی تو را به اینجا فرستاده را تکرار کردند و در نهایت مرا تهدید به فرستادن به زندان ابوغریب کردند.