«کارهایی که بشارت از من خواست که برایش انجام بدهم، پخش شبنامه برگ کاغذی بود که سخنی از مریم رجوی و مسعود رجبی روی آن نوشته شده بود و آن را باید میچسباندیم به دیوارهای شهر، البته از من میخواست که این اعلامیهها را بیشتر نزدیک به پایگاه های بسیج و یا مراکز مهم بچسبانم.»
به گزارش فراق، نوجوانی بسیار فعال، پر جنب و جوش و سرزنده است. انرژی بسیار بالایش به علاوه هوش خوبی که دارد میتواند آینده خوبی برایش ترسیم کند. البته همین انرژی و روحیهاش برای اینکه کارهای مهمی انجام دهد، در مقطعی درست هدایت نشده و باعث شد تا برای مدتی به دام فرقه منافقین افتاده و کارهایی را انجام دهد که اکنون به شدت از انجام آنها پشیمان است. عمویش به نام عبداله سالها پیش برای تحصیل به آلمان رفته و در آنجا فریب این فرقه را خورده و جذب آنها شده است. در طول سالهایی که دیگر از عمویش خبر نداشتهاند، همواره در خانه میدیده است که بزرگترهایش با دیدن سرکردگان سازمان در تلویزیون برای آزادی عبداله گریه و دعا میکنند، اما در همین فضا کسی برای توضیح دقیق درباره فرقه رجوی، سوابق و جنایتهایش، حداقل خیانتی که در حق عموی او انجام داده، توضیح نداده است و همین مسئله که میتوانست نقطه قوتش باشد و او را در برابر فریب منافقین آگاه و مصون نماید، به نقطه ضعفی بدل شده است که خودش را در معرض دام سرپل فرقه رجوی قرار داده است.
به جهت اهمیت موضوع و استفاده از همین شگردها در حال حاضر نیز، گفت و گوی خبرگزاری فارس با این نوجوان پر انرژی را بازخوانی می کنیم.
ابتدا خودتان را معرفی کنید؟
من محسن هستم ۱۶ سال سن دارم. خودم محصلم و پدرم هم مغازه دارد و مادرم خانهدار است. خداروشکر زندگی بدی نداریم. پدر و مادرم تا راهنمایی بیشتر درس نخواندهاند ولی برای من و خواهر و برادرهایم خیلی زحمت میکشند.
آشنایی شما با فرقه رجوی از کجا آغاز شد؟
عموی من در دوران دانشجویی پس از انقلاب برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و در آلمان جذب گروهک مجاهدین شد. این را اولین بار در صحبت های پدربزرگ و مادربزرگم متوجه شدم. اولین بار اسم مجاهدین خلق را در صحبتهای پدربزرگ و مادربزرگم شنیدم، زمان که تلویزیون صحبتی از گروهک مجاهدین و یا مستندی در این مورد نشان میدادند مادربزرگ من گریه می کرد. اسم عمویم عبداله بود و مادر بزرگم هم هر بار گریه میکرد، دعا میکرد که خدا عبداله را نجات دهد.
خودم با این گروه در تلگرام ارتباط پیدا کردم. یکی از دلایلی که من را برای آشنایی بیشتر با گروهک مجاهدین ترغیب میکرد، این بود که میخواستم بدانم عمویم کجاست؟
بعد از این که من با اعضای این گروه ارتباط گرفتم، شروع کردند به درخواست کارهای مختلف؛ کارهایی نظیر تبلیغ برای آنها، شعارنویسی و … من با ادمین کانال پیک شادی مرتبط شدم. شخصی به نام ماهان بود که نمیدانم این شخص مرد بود یا زن؟! ماهان من را به شخص دیگری معرفی کرد و به من گفت از این به بعد کارهایی که انجام میدهی را با راهنمایی این شخص که اسمش بشارت است، انجام بده. من با بشارت صحبت میکردم، چند باری در مورد عمویم سوال کردم که معمولاً صحبتی نمیکرد و جوابی نمی داد. ولی بعدها به من گفت که یک بار توی مراسم سالیانه عموی تورا دیدهام و به روابط عمومی سازمان گفته است که عمویم را پیدا کنند و پیغام بدهند که برادرزادهاش دنبالش میگردد تا او هم با خانواده اش تماس بگیرد. این تماس هیچ وقت انجام نشد و هیچ وقت هم عموی من پیدا نشد. اصلاً نمیدانیم زنده است یا مرده! ما شنیده ایم که در سازمان افراد را به بهانههای مختلف، مثلاًاگر مخالفت کنند، میکشند و هیچ خبری هم به بیرون درز نمیکند. این همه سوال وقتی از عمویم نشده است، ممکن است او را هم کشته باشند! الان فکر میکنم همه این صحبت های من با بشارت نقشه بوده که فقط من را بازی دهند و از من سوءاستفاده کنند. کارهایی مثل چسباندن اعلامیه به دیوار، دیوارنویسی و یا چسباندن عکس مسعود و مریم رجوی را از من خواستند و خیلی اصرار داشت که من نیرو جذب کنم. افرادی را به او معرفی کنم تا آنها جذبش کنند. البته من هم چون اعتماد کرده بودم، میخواستم این کار را انجام بدهم، ولی کسی نبود که بخواهم به این فرقه معرفی کنم. من کارهایم را اکثراً تنها انجام میدهم و زیاد دوست ندارم، برای همین هم کسی را برای ارتباط با این گروه پیدا نکردم.
چه کارهایی از تو میخواستند؟
اولین کاری که اشارت از من خواسته بود، این بود که عکس مریم رجوی را توی سطح شهر پخش کنم، چون اشارت می گفت مریم رجوی به زودی یک سخنرانی در حمایت از زنان دارد و باید قبل از این سخنرانی عکس مریم در سطح شهر پخش شود، ولی من این کار را انجام ندادم. آموزشهایی هم به من داده بود، برای مثال به من گفته بود که المان هایی از شهر را در فیلم نشان بدهم که ثابت بشود ویدیویی که ضبط شده حتماً توی ایرانه. پلاک ماشینها، تابلوهای کوچهها و یا مکان های معروفی که توی شهرها هستند. در آموزشهایش موارد امنیتی را هم آموزش میداد. مثلاً می گفت در زمان تردد در بیرون از خانه با نقاب و کلاه و عینک تردد کنید و حتی ماسک به صورت بزنیم! در زمینه فضای مجازی هم آموزش هایی داده بود، بارها به من گفته بود که باید از دو اکانت در فضای مجازی استفاده شود، اکانتی که نام شخصی خودم هست که با آن هیچ وقت نباید با آنها ارتباط بگیرم.