تنها 3 روز از پیروزی انقلاب مردم ایران درسال 1357 علیه استبداد پهلوی می گذشت که خبری بحران آفرین در جهان پیچید و آن خبر حمله مشترک سازمان های تروریستی مجاهدین خلق و چریک های فدایی به سفارت آمریکا در ایران بود!.
اگر چه شور و احساسات انقلابی دانش آموزان، دانشجویان و اکثر سازمان های مارکسیستی و مذهبی علیه سیاست های مداخله جویانه آمریکا در جهان و بخصوص در ایران پرخروش و طنین انداز بود و بیشتر روشنفکران ایرانی از خطر حضور دیپلمات های آمریکا در ایران آگاهی داشتند، اما در زمانی که انقلاب مردم هنوز نوپا و نوزادی 3 روزه محسوب می شد و با هر وزشی امکان ویرانی آن می رفت، چنین کاری جز یک تهدید برای ایران و انقلاب محسوب نمی شد و هر آن این احتمال وجود داشت که خیزش استقلال طلبانه و عدالتجویانه مردم ایران یکشبه فروبپاشد و برای دهها سال دیگر استبداد و استعمار بر کشور حاکم شوند. به همین خاطر، آیت الله خمینی به محض اطلاع از این رویداد پرخطر، با آن مخالفت نمود و دستورات لازم را صادر کرد. . . .
روز 24-25 بهمن 1357، چریک های فدایی در حرکتی خودسرانه به سفارت آمریکا حمله کردند تا آنرا بطور کامل اشغال کنند. همزمان فرقه تروریستی رجوی نیز به محض اطلاع وارد عمل شدند و تلاش کردند کنترل اوضاع را بدست گیرند. «ویلیام هیلی سالیوان»، سفیر وقت آمریکا در ایران با دیدن این وضعیت، ضمن درگیری مسلحانه با حمله کنندگان، از دولت موقت درخواست کمک کرد که قضیه را به گوش امام خمینی می رسانند. ایشان هم بلافاصله از مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی (وزیر امور خارجه) می خواهد تا برای پایان دادن به این معضل اقدام کنند.
این غائله با ورود آیت الله خمینی به پایان رسید اما فرقه رجوی بعدها حمله خود به سفارت را نفی کردند و گفتند ما در آن شرکت نداشته ایم و بعد از مطلع شدن به آنجا رفته ایم. اما واقعیت این بود که سازمان تروریستی مجاهدین به محض اطلاع از اقدام گروهک تروریستی چریک های فدایی، برای اینکه از قافله عقب نماند، گروهی را به صورت مسلح به آنجا فرستاد تا در این حرکت شریک باشد. مستندات بازمانده از آن دوران، این واقعیت را به تصویر می کشد که حداقل گروهی از این سازمان در آن نقش داشته اند.
علاوه بر مستندات تصویری، روزنامه های وقت نیز از قول شاهدان این موضوع را تأکید کردند. روزنامه های کیهان و اطلاعات در این رابطه گزارش های مختلفی ارائه دادند. شاید اگر هوشیاری آیت الله خمینی نبود، گروه هایی که خود را تمام عیار علیه منافع آمریکا و ضدامپریالیست می خواندند، مشکلات جبران ناپذیری را به نهال نوپای انقلاب وارد می کردند، اما خوشبختانه این اتفاق نیفتاد و سال ها بعد درستی تصمیم رهبر انقلاب به اثبات رسید. تندروی تشکل های سیاسی، آن روی سکه وارفتگی شان در برابر امپریالیسم در زمانی بود که بلوک شرق به طور کامل فروپاشید و این جریانات علارغم سالها شعار توخالی ضدامپریالیستی، یکی یکی بدامان آمریکا خزیدند و مهره ریز و درشت جاسوسی و تروریستی آنان گشتند.
نگاهی به سرگذشت اسفبار سازمان چریک های فدایی خلق -که همه ساله دچار انشعاب جدید می شد و در نهایت هم رهبرانشان پای ثابت شبکه های فارسی زبان شده اند- و نگاهی به آنچه بر سر کومله در کردستان آمد و یا آنچه بخشی از حزب توده به آن دچار شد، دلیلی بر این واقعیت تلخ است. زاییده شدن احزابی چون «حزب کمونیست کارگری» و یا «حکمتیسم» از دل افکار صهیونیستی (که در ربع قرن گذشته جز ساعت ها بحث روشنفکرانه در جلسات و کنگره های سالیانه شان و یا پیوستن به جنبش لختی ها و تزهای «صد من یک غاز» در چند شبکه تلویزیونی کاری نداشته اند) نتیجه همان تندروی های گذشته، و در نهایت فروپاشی شوروی است.
در این میان، سرنوشت سازمان مجاهدین بیش از همه پندآمیز و اسفبار است. فروپاشی شوروی هرچند باعث تشدید فشارها و شکنجه اعضای معترض در آن شد ولی تشکیلات آن از هم فرونپاشید چون از یک طرف ایدئولوژی خود را برتر از کمونیسم و در «چپ مارکسیسم» می دانست و از طرف دیگر، زیر لوای صدام حسین توانسته بود از برخی حوادث سیاسی و منطقه ای دور بماند. اما همین سازمان، پس از سقوط صدام دچار یک فروپاشی سریع گردید و به دلیل سرکوب های گسترده قبلی، نتوانست از همان فرصت به نفع خود استفاده ببرد و اکثر اعضای آن دیگر به رهبری خود اعتماد نمی کردند.
به این ترتیب، اکثر نیروهایی که جلوتر از انقلاب حرکت کردند، «همچون شوروی» از درون دچار فروپاشی و از برون گرفتار دگردیسی و چرخش به سمت غرب شدند. اما جمهوری اسلامی پس از 42 سال، نه تنها گرفتار فروپاشی نشد، که در سالگرد آن روزهای بحرانی، مبدل به بزرگترین قدرت منطقه ای گردید و همتراز با قدرت های جهانی به ثبت رسید.
یکسال پس از آن واقعه، جریان دیگری از دانشجویان به سفارت آمریکا حمله کرد و آنجا را تسخیر نمود، اینبار برخلاف قبل، شرایط بسیار تغییر کرده بود، شاه در غربت مرده بود و ایران جدیدی شکل گرفته بود. نیروهای مقاومت داخلی در حال شکل گیری بودند و سفارت آمریکا در ایران مبدل به لانه جاسوسی شده بود. به همین خاطر آیت الله خمینی موضعی متفاوت اتخاذ نمود و ضمن حمایت از تسخیر جاسوسخانه، به آمریکا هشدار داد که دست از دسیسه چینی علیه مردم ایران بردارد.
41 سال پس از آن دوران، بخوبی می توان اثرات اخراج آمریکایی ها از ایران را دید. نگاهی به کشورهای مستقل و نیمه مستقل جهان نشان می دهد که هرکجا سفارت آمریکا پابرجاست، روی آرامش نمی بیند. از اوکراین و لبنان، تا سوریه و عراق و افغانستان… از پاکستان و یمن، تا نیجریه و بولیوی و ونزوئلا و حتی برمه و هنگ کنگ… خوب بنگرید! جایی نیست که آرامش و امنیت در آن حاکم باشد. هرچه دسیسه و توطئه است از سفارت آمریکا برمی خیزد. با دلارهای آمریکایی انبوهی اجیرشده به میدان می آیند تا علیه ثبات و یا علیه دولت های مستقل آشوب کنند و این وسط آمریکا بیشترین سود را می برد. و اینها همه پند تاریخ است برای کسانی که صاحب بصیرت باشند.
- ۹۹/۱۱/۲۷