سازمان تروریستی مجاهدین خلق
1 ـ 6) زنان قربانی اهداف تروریستی
سازمان مجاهدین خلق از 14 ارگان نظامی و 17 سازمان سیاسی تشکیل شده که مسئولیت هر17 سازمان سیاسی به عهده بانوان میباشد (ر.ک. راستگو، 1382: ج2، صص226 ـ 223).
البته شمار کل این ارتش که قصد آزادی ایران را دارند، از 2000 نفر تجاوز نمیکند! (همان، ص434).
این فرقه در عملیات نظامی موسوم به فروغ جاویدان از زنانی که آموزش نظامی بر علیه ایران از مرز عراق لازم را ندیده بودند، مستقیما در عملیات نظامی بر علیه ایران از مرز عراق در قالب یک تیپ زرهی استفاده کرد. یکی از زنانی که در این عملیات شرکت داشت به نام <ایران پرورش> مشاهدات خود را در آبان 1381 در مطلـبی با عنـوان <عکس وارهای از فـروغ جاویدان مجاهدین خلق> اینگونه مینویسد: <گروه را حدود 3 ـ 2 ساعت برای تمرین تیراندازی بردند. بیاغراق زمانی که برای تمرین تیراندازی به هر کس میرسید بیش از 15 ـ 10 دقیقه نبود و آن هم طبعاً فقط صرف تمرین تیراندازی میشد....یکی از زنان مجاهد که ایستاده بمباران را تماشا میکرد، ترکش بمب نیمی از مغز او را متلاشی کرد، زیرا او نمیدانسته که باید هنگام بمباران بر زمین بخوابد و سر خود را میان دستها مخفی کند> (همان، صص 408 ـ 406).
در ابتدای امر این مسأله نوعی بها دادن به زنان در فرقه رجوی تلقی میشود، اما با توجه به ماهیت سری و تروریستی این فرقه و نظر به اینکه حتی شاخه سیاسی این فرقه هم در واقع به فعالیتهای سخت نظامی و لجستیکی مشغول است و با توجه به مطالب پیشین مبنی بر آمادهسازی اعضای سازمان برای تقدیم همسران خود به رهبری فرقه؛ میتوان پی برد به میزان ظلمی که به زنان در این فرقه تحمیل میشود.
<ابراهیم خدابنده> یکی دیگر از اعضای جـداشده از این فرقه در این مورد اظهار میدارد: <یکی از دلایل اعطای مسئولیت بیشتر به زنان در این سازمان عدم ایجاد خطر برای تنها رهبر مرد این گروه میباشد، یک زن در این سازمان حتی اگر مسئولیتی همطراز مریم رجوی داشته باشد، نیز به عنوان رقیبی برای رهبر تلقی نمیشود، چرا که زنان در مقایسه با مردان روحیه استقلال طلبی کمتر و حس مسئولیت پذیری بیشتری دارند. در ساختار سازمانی این سازمان یک مرد برای رهبری بر تمامی معاونین که همگی زن هستند، در نظر گرفته شده تا هیچ کدام از زنان خود را هم رده این رهبر به حساب نیاورند> (خبر گزاری فارس 12/12/85).
<هادی شمس حائری> در این باره مینویسد: <یکی از شگردهای دیگر رجوی این بود که بدبینی و دشمنی شدیدی در ذهن زنان نسبت به مردان بوجود آورد. دایماً در سازمـان تبلـیغ میکـردند که مردها به زنان طمع دارند. آنها را برای غـریزه جنـسی میخواهند. مردها به چشم عروسک و کالا به زن نگاه میکنند. مردها خودخواه هستند و زنان را استثمار میکنند و دید جنسی دارند. مرد عنصر نرینه وحشی است و باید در این انقلاب این تضاد حل شود. این تبلیغات در فضای خانوادگی تاثیر سوء به جای گذاشته بود و زن نسبت به شوهرش بدبین شده و فضای خانواده پر از سوء ظن گردیده بود. رجوی خود را ناجی و آزادکننده زنان معرفی میکرد و بقیه مردان را دشمن زنان معرفی مـینمود. به همین جهت زنان بیشتر از مردان در تشکیلات حل میشدند و مورد سوء استـفاده قرار میگرفتند؛ لذا مسئولیتهای بالاتری به آنها داده میشد. زنان بیشتر از مردان باور داشتند که رجوی یک فرد بیمانند و افسانهای است> (شمس حائری، 1375: ج2، ص102). . . . .
1 ـ 1 ـ 6) هزینه جداشدن زنان از فرقه تروریستی مجاهدین
انجمن نجات که مسئولیت آزادی و رهاسازی اعضای اغفال شده در پیوستن به سازمان مجاهدین خلق را بر عهده دارد، با دعوت چهار تن از جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و بیان خاطرات آنها اقدام به برگزاری همایشی در اصفهان با عنوان <بررسی نقش زن و جایگاه او در فرقه رجوی> کرد. <ابراهیم خدابنده>، <حورا شالچی>، <مرضیه قرصی> و <فریده صدری> به بیان خاطرات و دیدههای خود از قرارگاه اشرف که نیروهای سازمـــان مجاهدین خلق را ساماندهی میکردند، پرداختند. <مرضیه قرصی> میگوید: <پس از اینکه زنان درصدد برآمدند که از این گروه اعلام جدایی کنند، این شبهه را برای آنان ایجاد کردنـــد که با اعزام آنان به <ابوغریب> به منظور از بین رفتن و کهنه شدن اطلاعات آنان را به قتل میرسانند و چیزی از آنان باقی نمیگذارند. رهبران سازمان مجاهدین خلق به منظور از بین بردن هرگونه عاطفه در میان اعضای زن این سازمان، ابتدا اقدام به تضعیف بنیان خانواده میکنند. طلاقهای اجباری، جدا کردن مادر از فرزند، جدا کردن زن از همسر و حتی جـدا کردن خواهران از یکدیگر از جمله فعالیتهایی است که رهبران سازمان مجاهدین خلق به منظور از بین بردن عواطف اعضای زن این سازمان انجام دادند> (خبرگزاری فارس 12/12/85).
<حورا شالچی> درباره رفتار خشونت بار بر ضد زنان میگوید: <سرکردگان سازمان مجاهدین خلق برای جلوگیری از ریزش نیرو با نمایش فیلم مثله شدن اعضای نادم از ما زهر چشم میگرفتند> (همان).
<آلن شوالریاس> درباره نقض حقوق بشر توسط این فرقه، میگوید: <حتی بدون آنکه از تروریسم صحبت کنیم، برخی از آنها جنایاتی، حتی علیه همکاران خودشان مرتکب شدهاند. آنها مردان و زنان را بر خلاف میلشان در سازمـــان نگه داشـتهاند، آنها را کتک زدهاند، شکنجه کردهاند و حتی گاهی به قتل رساندهاند. آنها کودکان را از والدینشان جدا کردهاند، خانـوادهها را از هم پاشیدهاند و از سلاحهای بسیار خشن استفاده کردهاند> (شوالریاس، 2001م: ص27).
2 ـ 1 ـ 6) خودسوزی تشکیلاتی در پی دستگیری مریم رجوی
در حمله پلیس فرانسه به مقر منافقین در <اوور سوردواز> که مریم رجوی و حدود 200 تن از اعضای سازمان دستگیر شدند، سه تن از اعضای سازمان در تاریخ جمعه 18 ژوئیه 2003 در خیابان نلاتون پاریس در اعتراض به این دستگیری اقدام به خودسوزی کردند که دو نفر از آنان جان باختند. همان روز مردی در <برن> و فردا و پس فردای آن روز چهار نفر در <لندن>؛ دو نفر دیگر در <رم> و یکی در <اتاوا> خودسوزی کردند. در نهایت در 30 ژوئیه مریم رجوی آزاد شد که در این آزادی قطعا همدستی برخی از اعضای دست چپی فرانسه از جمله شهردار سوسیالیست <اوور> به نام <ژان پیر بکه> و نیز همسر سوسیالیست رئیس جمهور فرانسه بیتأثیر نبوده است (همان، صص6 ـ 5) در جریان این خودسوزی در فرانسه دو زن (به نام ندا حسنی [صدیقه مهاجری] و مرضیه [معصومه] باباخانی) جان باخته و یک مرد خودسوزی کرد (به نام محمد وکیلی فرد) که منجر به فوت نشد؛ جان سالم به در برد؛ مریم رجوی همیشه به این قربانیان افتخار میکرد (همان؛ ص5).
در جریان این دستگیری از ده مورد خودسوزی توسط منافقین در اروپا، سه مورد آن به مرگ منجر شد، وزیر کشور فرانسه فرقه منافقین را وحشی ترین گروه تروریستی جهان خواند! (خوشحال، 1383: ص 11).
<سبحانی> معتقد است: <با توجه به عکسالعمل بسیار منفی افکار عمومی و مردم اروپا نسبت به خودسوزیها، سازمان مجاهدین و رهبر این فرقه ادعا کرد که این یک حرکت تشکیلاتی نبوده، بلکه یک حرکت خودجوش بوده است که اعضای فرقه بطور خود بخودی اقدام به آن کردهاند. در صورتی که هر کس با این فرقه آشنایی حداقلی نیز داشته باشد، متوجه میشود که هیچ کدام از اعضای سازمان بدون اجازه این فرقه آب هم نمیتوانند بخورند. فرقهای که اعضای فرقه را سیستماتیک ملزم میکرد تناقضات جنسی و حتی خوابهایی را که در شب دیدهاند را بنویسند و روزانه غسل هفتگی و نشست عملیات جاری (نشست بیان تناقضات جنسی روزانه) انجام دهند و برنامه کار اجرایی روزانه هر یک از اعضاء باید از قبل توسط تشکیلات چک و ok بشود؛ چگونه میتواند به صورت خودجوش عمل خشونت آمیز آتش زدن خود را بدون دستور این فرقه انجام بدهد>؟ (همان، ص49).
ایشان درباره تشـویق و تـحریک قبلی مـریم رجـوی به خـودسـوزی مینویسد: <مریم رجوی نیز خود بعد از دستگیری <عبدالله اوجالان> رهبر PKK در نشست عمومی در عراق خطاب به اعضای سازمان گفته بود: <شما بیغیرت هستید، اگر روزی این اتفاق برای مسعود بیفتد و خود را تک تک نسوزانید> (همان، ص48).
2 ـ 6)فرقه رجوی ، خانواده و ازدواج
<شمس حائری> درباره پیوند سست زناشویی، ازدواج و طلاقهای تشکیلاتی در این فرقه مینویسد: <در اوایل به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک در سال 1364 به همه اطمینان خاطر داده شد که این طلاق و ازدواج فقط یک بار در عمر سازمان اتفاق افتاد و آن هم مختص به رهبری است و کسی حق ندارد از آن تقلید کند. اما بعدها با پایین و بالارفتن رده هریک از زنان یا شوهران، به خاطر اختلاف سطح مسئولیت آنها، باید زن از شوهر خود جدا میشد و به مـردی تعلق مـیگرفت که هـمسطح رده و مسئولیت وی باشد. یکی از سرکردههای سازمان سه بار زن عوض کرد> (شمس حائری، 1373: ص49).
<نادره افشاری> که در سال 1374 از این سازمان جدا شد در پاسخ به این پرسش که آیا کینه و دشمنی رهبران سازمان نسبت به کودکان، یک امر شخصی و روانی بود یا سازمان در داغانسازی و دوبارهسازی شخصیت کودکان، به دنبال منافع سرشار نظامی، اقتصادی و… بود، مینویسد: <رهبران سازمان برای انسان ارزش قائل نیستند. انسان نزد آنان حالت دستمال یکبار مصرف را دارد که بعد از استفاده دور انداختنی است. غیر از کودکان، آنان در مورد مادران نیز همین رفتار را کردند. زمانی که به آن زنان نیاز داشتند از آنان نیروگیری کردند، سپس وقتی که نیروها پیر و فرتوت شدند، آنان را دور انداختـند. البته ریشه روانی قضیه را هم نمـیتوان از نظر دور داشت. بیارزش دانستن جان انسانها، معضل روانی به وجود میآورد... در این میان سازمان سعی میکرد تا رابطه عاطفی مادر و کودک را خراب کند. مسعود رجوی، ایدئولوژیک سازمان، برای انسان ارزشی قائل نیست. او در زندان شاه نیز برای جان هم رزمانش ارزش قائل نبود و با لو دادن رفقای سازمانیاش، سعی در نجات جان خود داشت. در دستگاه رجوی، انسان هیچ حق و حقوقی ندارد، الا یک حق و آن این که فدایی به قدرت رساندن مسعود رجوی باشد> (خوشحال،1383: ص22).
<سبحانی>درباره نگاه ابزاری این فرقه به خانواده مینویسد: <اساساً دیدگاه سازمان مجاهدین خلق به <خانواده> به عنوان اصلیترین و مهمترین واحد جامعه، یک دیدگاه فرقهگرایانه و عقبمانده میباشد و نگاه رهبری سازمان مجاهدین خلق نسبت به <خانواده> تابعی بود از یک متغیر، آن متغیر نیز چیزی جز منافع شخصی و تشکیلاتی رهبری فرقه نبود. یعنی هر جا لازم بود <خانواده> امری مقدس و انقلابی میشد و هر جا منافع سازمان ایجاب میکرد، خانواده، عشق و عاطفه میتوانست تضاد تاریخ و مبارزه تلقی شود. چنانچه مسعود رجوی تنها بعد ازسپری شدن هفت ماه از کشته شدن اشرف ربیعی (همسر اول وی) با فیروزه بنی صدر در 20 مهر ماه 1362 ازدواج کرد. سازمان مجاهدین خلق در توجیه علت ازدواج فوری مسعود رجوی بعد از کشته شدن همسر اولش مقوله <ازدواج> را برگرفته از سنت تاریخی پیامبر اسلام دانست (http://www.iran ـ ghalam.de/2Haupt/668.HTM,2007).
1 ـ 2 ـ 6) ازدواجهای اجباری
<شمس حائری> درباره استفاده ابزاری از زنان مینویسد: <زنان وسیله باجدهی به مردان شده بودند. بسیار اتفاق میافتاد که دختران جوان را به مردان مسن میدادند. به عنوان نمونه ازدواج، دختر شانزده سالهای با مهدی ابریشمچی چهل ساله بود. این دختر، خواهر موسی خیابانی بود که برای قدردانی از خدمات ابریشمچی که به نفع رجوی از همسر خود گذشته بود، به عقد او در آوردند> (شمس حائری، 1375: ج2، ص115).
در سایت انجمن نجات آمده: <در ازدواجهای درون تشکیلاتی زن یا دختر هیچگونه حق انتخابی در رابطه با همسر یعنی کسی که به عنوان شریک سالیان زندگی خود انـتخاب میکرد را نداشت و باید زن به مردی که سازمان انتخاب کرده بود، شوهر مـیکرد و دراین باره حق هیچگونه انتخابی نداشت، مثلاً یک دختر زیر 20 سال را به یک مرد 40 ـ 35 ساله میدادند> (http://nejatngo.org/fa/blogv.aspx?id=113).
<شمس حائری> مینویسد: <ازدواج بر اساس عشق و علاقه ممنوع بود و میبایست بر اساس مـصلحت سازمان صـورت گیرد. اگر زن و مـردی با یکدیگر قرار ازدواج میگذاشتند، به محض اطلاع، محل کار آن دو را تغییر میدادند تا نتوانند با یکدیگر انس بگیرند و بعد در زمان جدایی سعی میکردند که دختر را هر چه سریعتر به مرد دیگری شوهر بدهند. یکی از شیوههای کار این بود که به دختر میگفتند: نامزدت، تو را دوست ندارد و به ما اطلاع داده که از ازدواج با تو منصرف شده است. بدینترتیب دختر را قانع میکردند تا با شخص دیگری که سازمان انتخاب کرده بود ازدواج نماید> (شمس حائری، 1375: ج2، ص 109).
2 ـ 2 ـ 6) نفرت انگیزی برای وابستگی زنان به سازمان
<فریده صدری> در همایش اصفهان درباره ایجاد تنفر و مبارزه با عواطف زنان به عنوان یک استراتژی سازمانی میگوید: <در اواخر دوران 14 ساله فعالیت در سازمـان مجاهدین خلق به عنوان ناظر بر نوشتههای اعضای سازمان فعالیت میکردم؛ هیچگاه اجازه اینکه نامههای این اعضا به خانوادههای آنها برسد، از سوی رهبران این گروه صادر نشد> (خبر گزاری فارس 12/12/85).
وی درباره انقلاب ایدئولوژیک تصریح کرد: <با شوراندن زنان علیه شوهران خود باعث ایجاد تنفر در میان آنها میشدند و با این عمل در ابتدا از وابستگی همـسران نسبت به هم کاسته و به تدریج بر وابستگی آنها به رهبران سازمان میافزودند> (خبر گزاری فارس:12/12/85). همچنین صدری درباره رفتارها و تفکرات ضدبشری منافقین در همایش اصفهان میگوید: <از او خواسته شد که شیر حاوی سیانور به بچه یک سالهاش بدهد و همچنین مجبور گردید تا به صورت شوهرش سیلی بزند>( http://nejatngo.org/fa/catv.aspx?id =117 ) .
<مرضیه قرصی> در اینباره میگوید: <او تهدید گردید در صورتی که خود را تسلیم خواستههای سازمان نکند به زندان ابوغریب خواهد رفت. <شالچی> شهادت داد که سـازمان اعتـقاد دارد که خانواده لانه فساد است و پیروان خود را مجبور میکرد که به همین صورت فکر کنند> (همان).
<نادره افشاری> از اعضای بریده از سازمان میگوید: <خودخواهی خودمان به عنوان عناصر مجاهد و مبارز، این مسئله را دائماً دامن میزد. به ما احساس به خصوصی میداد، مبنی بر این که ما افراد ویژه، فوقالعاده و قهرمانی هستیم. این احساس را در ابتدای ورود به سازمان، به ما تحمیل میکردند. تا روابط عاطفیمان را زیر پوشش خودخواهیمان و با ارضاء خودخواهیمان، سرکوب کنند. این قدم اول بود. وارد تشکیلات که شدیم باز هم مرحلهی سرکوبهای دیگر به طور موازی و ارضا خودخواهیهای دیگر، عمل میکرد. به طور مثال، وقتی در این دستگاه زن و شوهری با هم بودند، اگر اتفاقاً یکی از آنان ردهی تشکیلاتیاش از دیگری بالاتر بود، سازمان سعی میکرد از این تفاوت برای سرکوب دیگری و جدا کردن زوجین استفاده کند. نمونههای زیادی داشتیم که به خاطر همین تغییر مدار تشکیلاتی مرتباً تجدید فراش میشدند. نمونه بارزش زنی به نام <عاصفه> بود که در سال 13?7، در قرارگاه اشرف فرمانده لشکر بود. تا آنوقت چهار بار ازدواج تشکیلاتی کرده بود؛ یعنی مردها به لحاظ تشکیلاتی از او عقب مانده بودند. لذا منجر به جدا شدن <عاصفه> از آن مردان میشد و سپس سازمان ناچار میشد، <عاصفه> را به مردان دیگر بدهد. مسعود رجوی در همین رابطه، در یک نشست تشکیلاتی از خواهر <عاصفه>، به عنوان سرهنگ <عاصفه> یاد کرد. این همان ارضا خودخواهی و جاه طلبیهای <عاصفه> در برابر چهار مورد پیاپی و به هم ریختن خانوادهاش تا سال 13?7 بود. از آن پس دیگر من از سرنوشت این خواهر مجاهد اطلاعی در دست ندارم و جایی هم اسمش را نشنیدم> (خوشحال، 1383: ص20).
اساساً سازمان تروریستی مجاهدین حتی در تعارض میان حقوق کودکان خود و منافع و دستورهای تشـکیلاتی و فـرقهای سـازمان، حقوق کودکان را پایمال میکردند و از این اصل مـیتوان به میزان پایبندی آنان نسبت به حقوق دیگران پی برد! خاطرهای از <ابراهیم خدابنده> که در زندان اوین با دختر خود <هما خدابنده> ملاقاتی داشته است، بسیار تلخ ولی شنیدنی است. <هما خدابنده> که اکنون در <نیوکاسل> انگلستان زندگی میکند پس از شنیدن خبر دستگیری پدرش در ایران موفق میشود تا از طریق سفارت انگلستان به ایران سفر نموده و با پدرش ملاقاتی داشته باشد. وی میگوید: <او با وحشتی درونی به خاطر میآورد که یک روز زمانی که من هنوز سیزده سالم بیش نبود، وی مادرم را راضی کرد تا من را برای تظاهرات به بروکسل بیاورد. مادر من در هتل ماند و من با پدرم به وسط شهر رفتیم، در این حال دستور دریافت کرد که همان لحظه باید به پاریس برود. پدر من میگفت که در آن زمان بر سر دوراهی مانده بودم که حتی در نقطهای به فکرش خطور کرده بود که من را هم بدون اطلاع با خودش به پاریس ببرد؛ ولی بالاخره تصمیم میگیرد تا من را تنها در خیابانهای غریبه شهر بروکسـل رها کند، چـرا که میبایسـت به دسـتور داده شده از طرف سازمان عمل میکرد... من معتقدم که نزدیکی در بین اعضای یک خانواده و علاقههای خانوادگی، قویتر از هر چیز دیگری است و برای من اعتقادی که به اسلام دارم، همیشه راهنمایم بوده و همین هم باعث شد که بتوانم پدرم را با وجود همه مشقاتی که برای من و مادرم ایجاد نموده، ببخشم. آن چه که در سفر به ایران واقعاً برایم روشن شد این بود که پدرم هیچ کدام از این کارها را با آزادی واقعی انجام نداده بود. وی تحتتأثیر روشهای کنترل فکری فرقهای قرار گرفته بود که سخت بر او چیره شده بودند، بنابراین پدرم نیز به راستی قربانی سازمان شده بود> (همان، ص 78).
3 ـ 6) فرقه تروریستی رجوی و طلاق ایدئولوژیک
1 ـ 3 ـ 6) پنهانسازی طلاق ایدئولوژیک
این فرقه در درون تشکیلات خود به طور جدی و گسترده در 26 مهر ماه سال 1368 طلاقهای ایدئولوژیک را به صورت اجباری مقرر کرد و همه اعضا متعهد شدند، که برای همیشه حق ازدواج را از خود سلب کنند و نقض این تعهد هزینه سنگینی در پی داشت. <محمد حسین سبحانی> در این باره میگوید: <چندی بعد نه تنها پیوند زناشویی حرام میشود، بلکه این بار طلاق <امری ضروری ومقدس در متن مبارزه انقلابی و ایدئولوژیکی از طرف پیامبر و ائمه محسوب میشود> که کودکان بیگناه نیز باید قربانی این سیاست شوند. بنابراین رهبری فرقه بحث <طلاقهای ایدئولوژیک> را در 26 مهرماه 1368 برای اعضای مجاهدین، آغاز کرد. مسعود رجوی در مورد درجه اهمیت بحثهای صورت گرفته در مورد <انقلاب ایدئولوژیک> تأکیدهای ویژهای دارد که با عبارت <بود و نبود> سازمان مجاهدین، در نشستهای شورای مرکزی سازمان از آن یاد کرده است. اینکه چرا <انقلاب ایدئولوژیک>وی و مریم عضدانلو از ازدواج آغاز شد، اما <انقلاب ایدئـولوژیک> اعـضا مـجاهدین باید از <طلاق ایدئولوژیـک> آغاز میشد، از پرسشها و رازهای پنهانی است که هیچگاه رهبر مجاهدین به آن پاسخ نداده است>( http://www.iran ـ ghalam.de/2Haupt/668.HTM,2007) .
<مرضیه قرصی> یکی از قربانیان فرقه منافقین به دلیل مشکلات مالی شوهرش در ایران، به امید گرفتن پناهندگی در یک کشور اروپایی، به همراه شوهر و پسر 2 سالهاش، اسیر دلالهای منافقین در یکی از نقاط مرزی کشور گردیده و با فریب، به کمپ اشرف منتقل میشوند، بالاخره پس از سالها که شوهرش را در یک عملیات تروریستی منافقین از دسـت داد، برای رسیدن به فرزندش در ایران، به ایران باز میگردد، وی در خاطرات خـود در مـورد اجبار سازمان به طلاق از هـمسرش میگوید: <در آن شب به خصوص، پروین دست بردار نبود و میخواست هر طوری شده مرا مجاب کند که برگه طلاقنامه را امضاء کنم و برای همیشه از همسرم جدا شده و او را از یاد ببرم. خیلی در برابر پروین مقاومت کردم، اما مشخص بود که او برای خرد و تحقیر کردن من حاضر بود هر کاری بکند و تمایلات و احساس درونی من برای او ابدا مهم نبود و به قولی حس مرا درک نمیکرد. چون پروین نه یک زن که فردی تشکیلاتی و مطـیع سرسخت سازمان بود و ایـنگونه تربـیت شـده بود و شـاید خودش نمیدانست که چگونه احساست مادرانه و زنانه او را پایمال کردهاند و فردیت او را از بین بردهاند. فشار روانی و ذهنی بر من از سوی پروین تا ساعت دو و نیم شب ادامه داشت و من همچنان از پذیرفتن خواسته او مبنی بر امضاء برگه طلاقنامه خودداری میکردم، اما به یکباره در حالتی از ناامیدی و خستگی روحی و روانی مفرط از پا در آمدم و برای فرار از این همه فشار روحی و روانی به پروین گفـتم برگه را امـضاء میکنم. بله، متأسفانه در نهایت، من طلاقنامه را امضاء کردم اما با همه این فشارها حین امضاء طلاقنامه به خودم قول دادم که هیچوقت شوهرم را از ذهن و دلم خارج نکنم. تمامی امضاهایی که در این رابطه از من گرفتند اجباری و فرمایشی بـود زیـرا در آن لحظات سخت، تلخ و غمانگیز، بسیار پریشان خاطر و افسرده بودم، وضع روحی مناسبی نداشتم و صرفاً برای اینکه فرهمند را از خودم جدا کنم و از شر او خلاص شوم، طلاقنامه را امضاء کردم> (http://nejatngo.org/fa/catv.aspx?id=86).
جالب توجه اینکه منافقین به شدت از انعکاس منفی این خبر در داخل تشکیلات، خودداری مینمودند. <محمدحسین سبحانی> میگوید: <البته لازم به یادآوری است که رهبری سازمان مجاهدین تاکنون از درج و انعکاس هرگونه خبری در خصوص <طلاقهای ایدئولوژیک> در فرقه خودداری کرده است، این موضوع بعد از سرنگونی رژیم صدام حسین دیکتاتور سابق عراق و حضور بخش عمدهای از سازمان مجاهدین خلق در اروپا و غرب با تاکید بیشتری دنبال میشود، زیرا مهمترین و کلیدیترین نشانه <فرقه بودن> سازمان مجاهدین خلق نزد افکار عمومی و رسانهها و سیاستمداران در غرب <ازدواج ایدئولوژیک> مسعود رجوی و مریم عضدانلو و متعاقب آن <طلاقهای اجباری و ایدئولوژیک> سایر اعضای سازمان میباشد که در نتیجه آن کودکان خاکستری متولد شدند> http://www.iran ـ ghalam.de/2Haupt/668.HTM,2007)).
<شمس حائری> درباره طلاق ایدئولوژیک مینویسد: <بعضیها ریزترین مـسایل خانوادگی و جنـسی خود را توضیح میدادند و هیچ حـرمتی را نگه نمیداشتند. در تأیید حرفهای رجوی یکی از فرماندهان گفت: من وقتی به خانه میرفتم فکر میکردم که به بتکده میروم و خانه، کعبه من بود. رجوی هم استفاده میکرد و میگفت: دیدید که تمام فکر و ذکر شما خانه رفتن و همبستری با همسرانتان است، حالا فهمیدید که چـطوری انـرژیهای شما هرز میرفت. من از دل همه شما خبر دارم، بقیه هم فکر میکردند اگر به آنـچه که در ذهنهایشان میگذرد، اعتراف نکنند، برایشان خیلی بد میشود؛ زیرا رجوی از همه چیز خبر دارد. رجوی برای آنکه ذهن همه را متوجه موضوع مهمی بکند، با ادا و اطوار مخصوص رهبری و گویا که از همه چیز با خبر است به یکی از زنان رو کرد و گفت: پس دمت کو؟ آن زن جواب داد: همسرم به موهای بلند من خیلی علاقه داشت. آنها را بریدم و برای مریم فرستادم. در مورد دیگر، زنی موهای خود را از ته کنده بود تا محبت خود را از دل شوهرش بیرون کند تا او بتواند انقلاب کند. به زنان و مردان گفته بودند: شما باید با کینه و نفرت از یکدیگر جدا شوید و باید عمیقاً بفهمید که همسران شما سد راه شما هستند و بین شما و رهبری پرده زخیمی کشیده و نمیگذارند شما مستقیما به رهبری وصل شوید> (شمس حائری، 1375: ج2، ص104).
بنابراین معلوم میشود که چرا سازمان منافقین به نیروهای خود در اروپا دستور داده بود، برای حفظ ظاهر، حلقه به دست کنند، زیرا سؤالات راجع به طلاق بسیار زیاد است و در بین مردم دافعه ایجاد میکند. سازمان میخواهد این قضیه صرفا داخلی باقی بماند و مردم از آن با خبر نشـوند و هر کس راجـع به طلاق سوال میکند، منکر آن میشوند (ر.ک. همان، ص106).
2 ـ 3 ـ 6) ماهیت و فلسفه طلاقهای ایدئولوژیکی
<هادی شمس حائری> درباره ماهیت طلاقهای ایدئولوژیکی که توسط رجوی در نشستهای طلاق در این فرقه مطرح شد، مینویسد: <این طلاقها دیگر رسماً و با اعتراف خود رجوی مسألهای صددرصد ایدئولوژیک بودند، نه رنگ و بوی سیاسی داشتند و نه تبلیغات بیرونی بودند. به این دلیل، سیاسی نبودند که از افشا و علنی شدن آن رجوی به شدت وحشت داشت و گفته بود هرکس اسرار این نشستها را به بیرون بدهد، سریعاً به سزای اعمالش خواهد رسید> (شمس حائری، 1373: ص50 ).
وی درباره ایجاد تنفر میان همسران توسط رجوی در نشست طلاقهای ایدئولوژیکی منافقین در پادگان اشرف مینویسد: <در این نشستها زن و شوهر را مجبور میکردند که در مقابل یکدیگر بایستند و به روی هم <تف> کنند. رجوی وقتی وارد جلسه طلاق میشود یک چوب در دست میگیرد و کسانی که حلقههای خود را نداده بودند، دستهایشان را روی میز میگذارند و او با چوب به دستهایشان میزند> (شمس حائری، 1375: ج2، ص100).
<در مرحله دوم انقلاب طلاق کشی، زن و شوهر به صورت همسرانشان سیلی زدند. زن میبایست جلو مرد قرار گیرد و به او ملعون بگوید و مرد به زنش عفریته خطاب کند تا کینه یکدیگر در دلشان جای گیرد تا نشان دهند که جدا شدنشان ظاهری نیست و نیز دلیلی باشد بر قبولی انقلابشان> (همان، ص105).
<شمس حائری> همچنین درباره فلسفه طلاقهای ایدئولوژیکی که از سوی رجوی در نشستهای طلاق عنوان میشد، مینویسد: <رجوی در نشست بارها و بارها اعلام کرد که هدف اساسی از این طلاقها این است که قلب زن مال شوهر نیست و قلب شوهرش هم مال زن نیست، هـمه قلبها مال من است و قلبها باید به من عشق بورزند و سینهها باید برای من بتپند، هر کس به هر میزان و درجهای قلبش به دیگری عشق بورزد به همان اندازه حق رهبری را ضایع کرده است. یک قلب وقتی تمامیت خود را از یک نوع عشق پرنکند، ناخالص است و نمیتواند تمامی وجودش را به رهـبری بسپارد، این لازمه سـرنگونی رژیم است که سراپا از یک جنـس شـویم و انرژیهای پراکنده خود را در وجود من متراکم کنید تا قدرت من برای جنگ با رژیـــم به صدها برابر افزون شود و دستم برای هر کاری باز باشد. در این نشستها مسعود یک سینی برداشت و حلقهها را جمعآوری کرد و گفت: همه زنها به مردها حرامند و تا سرنگونی رژیم هیچ کس حق ندارد زن خود را ملاقات کند حتی در ایران هم نمیشود به زنتان رجوع کنید و از همین حالا باید سه طلاق کنید و او مردی به نام <م ـ ع> را بلند کرد و گفت: <تو باید عشق همسرت را از دل بیرون کنی، زن ناموس تو نیست، من ناموس توام. باید تلقی مالکیت را در مورد زنت از ذهنت بیرون کنی و او را آزاد بگذاری که مال خودش باشد. برای این که انقلابت پذیرفته شود، باید کلید اتاق خوابت را به من بدهی و من با زنت در اتاق تنها بمانم، هر وقت توانستی برای این کار خودت را راضی کنی و مقاومتهای ذهنی و تعصبات کهنه پرستانه را کنار بگذاری از تو قبول میکنیم که انقلاب کردهای. این انقلاب در نفی مالکیت زن است. زنهایتان مال شما نیستند و زنها هم بدانند که شوهرانشان مال آنها نیستند، همه مال رهبر هستند. باید عشقها نثار من و مریم شوند. روی تابلو عکسی کشیده بود با شکم گنده، قد کوتاه، سرطاس و زشت به نام آقا جمال و آقا جمال مظهر شکم گندگی و زشتی بود. زنان را بلند میکرد و میگفت: <من میخواهم تو را به آقا جمال شوهر بدهم، باید خودت را راضی کنی> (شمس حائری، 1373: صص 52 ـ 51).
3 ـ 3 ـ 6) سختگیریهای پس از طلاق ایدئولوژیک
1 ـ 3 ـ 3 ـ 6) ایجاد ممنوعیت در روابط زن و مرد
<شمس حائری>، پس از طلاق ایدئولوژیک مینویسد: <حتی سلام و علیک زن و مردهای دیگر که قبلا زن و شوهر نبودند ممنوع شده بود. پس از نشستهای طلاق برای مدت محدودی یک جداسازی کامل در تمامی زمینهها بین زن و مرد در پادگان اشرف ایجاد شده بود و میــزهای غذاخوری و اتوبوسهایشان را از یکدیگر جدا کرده بودند. زرین، یکی از انقلاب کردهها که جدیداً فرمانده شده بود، به زن دیگری گفته بود: <تو از خودت اشعه جنسیت متصاعد کردهای و تا به حال ده گزارش از تو آمده که در اثر صحبت کردن و خنده تو برادرها به هم ریخته و تحریک شدهاند> (شمس حائری، 1375: ج2، ص106).
همـچنین <مـهدی عسگری> در ایـن باره مـیگوید: <بعد از سـال 1370 و به هم ریـختن بنـیان خـانواده و طلاقهـای اجباری در فـرقه رجـوی، زنان و مـردان این فـرقه به دستـور رجوی کامـلاً از یـکدیگر جدا شدند به گـونهای که محل استقرار زنان در گــوشـههای پرت و دور افتاده با دیوارهایی با ارتفـاع خـیلی بلـند یا در مکانهایی بود که چند لایه سیم خاردار داشت. جـالب اسـت که مـجاهدین طرحی را به تصویب رسانـدند که بر طبق آن هــیچ زن و مـردی حق نداشت در کابـین جلو یک خودرو با هـم بنـشیـنند و این طرح البته شامل پیر زنان این گروه نیز میشد>(http://nejatngo.org/fa/blogv.aspx?id= 153).
2 ـ 3 ـ 3 ـ 6) عقیم سازی اجباری زنان در فرقه منافقین
نـهم سـپتـامبر 2008 جـلـسهای در پارلـمان اروپـا تـوسـط هیئـت روابـط ایران و پارلـمان اروپا برگـزار گـردیـد. هــدف و توجـه ایـن جـلسـه مـعـطوف به بـحــث پـیرامـون <سازمـان مـجـاهدین خلـق/ شـورای مـلی مـقاومـت و فعـالیـتهای آن> بود. از جمله دعوتشـدگان <نسرین ابراهیمی> بود که از سن 16 سالـگی در کـمپ اشـرف به سر میبرد و پس از10 سال توانـست از این کـمـپ فرار کـند. او درباره عقیـمسازی اجباری زنان در کمـپ اشـرف توسـط منـافقـین مـیگویـد: <کار دیگـری که برای کشـتن هـرگونه امــید در دل زنان انـجام مـیشد، خارج کـردن رحـم زنان با عمـل جـراحـی اسـت که ایـن عـمـل به بـهانـههـای مخــتلف در مـورد زنان انـجام مـیگیـرد و تا به حال رحـم بیـش از ده درصد از زنان را خارج کـردهاند. وی تـوضــیح داد که آنـها قـصــد چـنـین عمـلی را روی وی داشـتـهاند ولـی مـوفـق نـشدند. وی از هیــئـت پارلـمانی تقاضـا نـمود تا مــتخصـصین و پزشـکانی را برای تحـقـیق در این زمـینه به کـمپ اشـرف بفـرسـتند>(http://iran ـ interlink.org/?mod=view&id=5091).
<سـازمان مجـاهدین خلـق تاکنون طی عملیات مـوسوم به <قله آرمانی> حداقل 150 نفر از زنان عضو خود را عقیم کرده است. این عملیات به عاملیت <نفیسه بادامچی> یکی از پزشکان سازمان و به شکل خارج کردن رحم زنان سازمان اجرا میشود>( http://nejatngo.org/fa/blogv.aspx?id=153 ).
<بتول سلطانی> که بعد از 20 سال از این فرقه جدا شد و به خاطر این فرقه خود را مطلقه نمود و دو فرزندش را در یک کوچ جمعی به اروپا روانه کرد و با این خدمت رویایی توانست به رده بالای شورای رهبری زنان برسد، درباره عقیمسازی اجباری زنان میگوید: <مسعود رجوی در یکی از جلسات شورای رهبری (جمع زنان) تصریح کرد که مهمترین و اولین وظیفه نفیسه بادامچی (دکتر و عضو شورای رهبری) عقیم نمودن زنان جوان (کمپ) اشرف میباشد و نفیسه بادامچی جنایتکار سالها به این شغل ضد انسانی مشغول بود و به بهانههای مختلف زنان را مجبور میکرد تا به این عمل تن بدهند و بابت این خوش خدمتی از سرکرده فرقه امتیاز میگرفت>.
<علی رضوانی> عضو سابق سازمان، در نامهای که به سازمان <میدل ایست واچ> شعبه آمریکا نگاشته و موارد نقض حقوق بشر را در این فرقه یادآور شده، درباره تبعات دهشت بار طلاق اجباری در میان منافقین مینویسد: <سال 1371 قرارگاه اشرف واقع در خاک عراق، خانمی با نام زهرا از لشکر 40 ارتش سازمان مجاهدین خلق ایران به خاطر اعتراض و دفاع از حقوق زنان و نپذیرفتن انقلاب ایدئولوژیک و طلاقهای اجباری با ریختن بنزین به روی خود در برابر حاضرین دست به خود سوزی میزند و بلافاصله میمیرد> (رضوانی، بیتا: ص16).
4 ـ 3 ـ 6) سرنوشت کودکان قربانی طلاق ایدئولوژیک
1 ـ 4 ـ 3 ـ 6) نقض حقوق کودکان در کمپ اشرف
ابتدا کودکان در کمپ اشرف نگهداری میشدند، بدون اینکه از حقوق اولیه برخوردار باشند. مهدی خوشحال در این مورد مینویسد: <بچهها از دوران کودکی تحت آموزشهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک قرار میگرفتند. اجازه ادامه تحصیل، انتخاب سرنوشت، همسر و زندگی خانوادگی را هم نداشتند. آنان سربازان آتی انقلاب در پشت جبهه شمرده میشدند. از سنین 1? سالگی تحت جاذبههای مختلف تشکیلات به ویژه رده خواهی، میبایست به صورت میلیشیا برای سازمان کار میکردند. دختران قبل از رسیدن به سن قانونی میباید جهت ارضا و کنترل فرماندهان، به ازدواج یکی از افراد وفادار درمیآمدند> (خوشحال، 1383: ص8).
<شمس حائری> درباره وضعیت آموزش کودکان مینویسد: <مدرسه پادگان اشرف بیشتر حالت یک مرکز نگهداری کودکان را داشت تا یک مدرسه معمولی با اینکه با پولهای کلانی که در اختیار سازمان بود، میتوانست بهترین امکانات درسی و تفریـــحی را برای کودکان فراهم سازد. اما به عکس عدهای واخورده و تحت برخورد تشکیلاتی را که هیچگونه تجربه آموزشی در رابطه با کودکان نداشتند، به عنـوان تنـبیه، مـربی و معلم کودکان میکردند. کودکانی که به سن سیـزده سالگی میرسیدند، فورا از مدرسه خارج کرده و وارد روابط تشکیلاتی میکردند. این کودکان به شدت مورد بهرهبرداری و استثمار بدنی قرار میگرفتند و از حقوق خود بیاطلاع بودند> (شمس حائری، 1375: ج2، ص 97).
<نادره افشاری> یکی از اعضای با سابقه سازمان در سال (1374 ـ 1360) که مسئولیت سرپرستی کودکان منافقین را به عهده داشت و یکی از کودکانش نیز در همین راه معلول شد میگوید: <پانسیون کودکان در قرارگاه اشرف، پر بود از بچههایی که آخر هفته کسی را نداشتند که آنها را تحویل بگیرد و در واحد اسکان، چند ساعت یا یک شبانه روز، نگهدارد. به بچهها یاد داده بودند که در ملاء عام حق ندارند پدر یا مـادرشان را صدا بزننـد. به خصـوص برای من که در مـدرسه مجاهدین کار میکردم، این فشار برای بچههای من بیشتر بود. دختر ? سالهام در مدرسه ناچار بود مرا خانم معلم نادره صدا بزند، گاهاً به بهانه بوسیدنم، به من نزدیک میشد و در گوشم ده بار، مامان مامان میگفت. این اضطراب اکنون که او یک دختر دانشجوی 2? ساله است و بیش از 10 سال است که ما از سازمـــان فاصله گرفتهایم، هنوز هم در او وجود دارد. من مرتباً باید به نوعی تلفنی یا نامهای یا هرگونه دیگر به دخترم اعلام موجودیت و اعلام وضعیت بکنم که من هنوز زنده هستم> (خوشحال،1383: ص21).
دستور به طلاق ایدئولوژیک به طور خاص پیامدهای منفی بسیاری برای کودکان طلاق به همراه داشت. <حائری> مینویسد: <داستان کودکان در سازمان غمانگیز است. بزرگترین ظلم را سازمان به بچهها نمود. کمبودهای عاطفی و روحی و نگرانیهای آنها و بزرگ شدن در محیطهای بسته و تنگ و بیگانه با مسایل روزمره اجتماعی، از آنان موجوداتی ترسو و مضطرب و بیاعتماد به خود بار آورده بود. بسیاری از بچه ها دچار ضعف اعصاب شده بودند که بسیار عجیب بود. دختران 8 ساله موی سرشان میریخت و دکتر معتقد بود که ریشه عصبی دارد> (شمس حائری، 1373: ص48).
2 ـ 4 ـ 3 ـ 6) کوچ اجباری کودکان
سازمان به منظور گسستن روابط عاطفی والدین با فرزندان طلاق، سعی نمود تا با توسل به انواع حیلهها کودکان را به کشورهای اروپایی کوچ دهد. عملیات کوچ اجباری به تجارت انسان شبیه است. قصد سازمان بر این بود تا کودکان را پس از پرورش و مغزشویی مجددا به عنوان سربازان مطیع فرقه به کار گیرد. <محمد حسین سبحانی> میگوید: <در ابتدا و بعد از طلاقهای اجباری در سازمان همسرانی که فرزند داشتند، مجاز بودند که چند ساعت آخر هفته برای عادیسازی و به خاطر اینکه کودکان متوجه طلاق پدر و مادرها از یکدیگر نشوند، به خانههایشان بروند. به همین خاطر گاهی همسران، همدیگر را در زمان تحویل دادن و گرفتن بچهها میدیدند. حضور مادر و پدر و بچهها کنار یکدیگر باعث میشد که عواطف واقعی و حقیقی که بین آنها وجود داشت، دوباره شعله ور شود. مثلاً بچههای دبستانی تقریباً تمام هفته را در پانسیون شبانهروزی که سازمان در قرارگاه اشرف ساخته بود، میخوابیدند و از دیـــدار پدر و مادرهای خود محروم بودند. ولی هنگامیکه بعدازظهر پنجشنبه نزد پدر و مادرهای خود میآمدند، همه اعضای خانواده در زیر یک سقف جمع میشدند. در چـنین شـرایطی عشـق و عاطـفههای انـسانی بر فـضای خشک و تشکیلاتی سـازمـان چـیـره مـیشد. بدینترتیـب با وجود حضـور بچـهها رجـوی عــملاً نمیتوانست این عواطف را بهطور ریشهای بخشکاند. به همین دلیـل رجوی کودکان را مانـعی برای پیشبــرد <طلاقهـای اجباری> و <انقــلاب ایـدئـولـوژیک> خـود میدانست> (http://www.iran ـ ghalam.de/2Haupt/668.HTM,2007).
<مهدی خوشحال> مینویسد: <کودکان مجاهدین حدود 800 تن بودند، ابتدا مدارس، تفریحگاه و آشیانهای دیگر آنان به دلیل شرایط جنگی، تعطیل اعلام شد. سپس آنان را با حداقل امکانات برای زنده ماندن و شرایط آسیبپذیر روانی، با خوف و سراسیمگی به درون سنگرهای ضد موشک داخل قرارگاه انتقال دادند. چند هفته از حضور کودکان در داخل سنگرهای نمور و تاریک گذشت. آنان با وجود این که سالها در مناطق نظامی و محیط رعبانگیز زندگی کرده بودند، با محیط جدید نیز عادت کرده و فضای ساختگی را با بازیهای کودکانه به لوث کشیده بودند، به ویژه این که حتی یکی از هواپیماهای متحدین محض نمایش در آسمان قرارگاه ظاهر نشد. بنابراین حیله سازمان برای کوچ اجباری کودکان تا اینجا ناکام مانده بود. والدین کودکان راضی نمیشدند و بهانه کافی در دست سازمان باقی نبود. در مرحله بعد، سازمان ناچار شد کودکان را به مرکز ثقل بمباران هوایی متحدین، یعنی بغداد، انتقال دهد... از این تعداد نزدیک به 200 کودک به بهانه خروج از صحنه جنگ خلیج فارس، به صورت غیرقانونی و با مدارک جعلی وارد خاک آلمان شدند> (خوشحال، 1384: صص10 ـ 8).
یکی دیگر از نویسـندگان مینویـسد: <پروسهی طلاقهای درون سازمانی، در سالهای 370 ـ 1368، به طول انجامید و از آن جا که بعضی از خانوادهها راضی به جدا شدن از زوجین خود نبودند، مسئله کودکان شان را بهانه قرار میدادند و از این طریق دست سازمان به ویژه رهبری سازمان را برای جدا کردن خانوادهها، میبستند. در این میان، رهبری مجاهدین به خاطر این که بهانهای برای نیروها باقی نماند و همیشه در موضع بدهکاری نسبت به سازمان باقی بمانند، به بهانه جنگ خلیج فارس، همه کودکان مجاهدین را که در عراق و نزد والدین شان به سر میبردند، با انواع حیله و فریب و وعدههای دروغ، وادار به کوچ اجباری به کشورهای مختلف جهان کرد. حذف کودکان از کشور عراق، بهانه زوجین را در راستای عدم طلاق از همدیگر، از دستشان گرفت. اما در این بین سرنوشت کودکان مهاجر، رقت بارتر از والدینشان شد، آنان این بار تنهاتر از گذشته درمیان تارهای عنکبوتی سازمان، گیر افتادند. کودکان مجاهدین از اواخر سال 13?9 به بهانه خروج کوتاه مدت از میدان جنگ در عراق، ابتدا وارد خاک اردن سپس از میان 800 کودک 2 ماهه تا 1? ساله وارد خاک آلمان به عنوان سر پل سازمان شدند> (خوشحال، 384: ص5).
- ۰۰/۰۱/۱۰