در آخرین روز دادگاه حمید نوری در آلبانی، خبرگزاری های آسوشیتدپرس و رویترز تصاویری از شهود دادگاه دورس در آلبانی منتشر کرده اند که حکایت زیادی در خود دارد. همگی این افراد در دهه 60 به جرم عضویت در تشکیلات تروریستی مجاهدین (که وارد فاز مبارزه مسلحانه و اقدامات تروریستی شده بود) زندانی بودند و پس از چند سال محکومیت، با ابراز برائت از رجوی آزاد شدند و پس از مدتی مجدداً با این فرقه ارتباط برقرار کردند و به عراق رفتند تا به قول خود جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. اما ده ها سال پس از آن رخدادهای پرفراز و نشیب، تنها چیزی که از آن جوان های پرشور آزاد شده از زندان (که روزگاری خود را میلیشیا می نامیدند) بر جای مانده، چند شخصیت بشدت شکسته، فاقد هویت، بدون اراده و عاری از اندیشه آزاد است. واقعیتی که هر انسان آزاده ای را دچار تأسف و اندوه می کند. کسانی که می توانستند برای کشور خود مسئولینی متعهد و اخلاق مدار باشند، در دستگاهی که مسعود رجوی ایجاد کرد، مبدل به ربات هایی بی روح و بی هویت شدند.
نکته مهم اینکه آنها هرکدام چندین سال زندان های جمهوری اسلامی را بدون اینکه ادعای شکنجه شدن داشته باشند تجربه کردند و پس از اعلام برائت به زندگی عادی خود بازگشتند و بدون هیچ مانع جدی از ایران خارج شدند و دوباره سرنوشت را آنگونه که خود می خواستند رقم زدند. زمانی که آنان با توهّم رسیدن به رهایی، پا به قرارگاه اشرف نهادند، جوانانی سرزنده و پرامید بودند، اما پس از طی پروسه ای چند ده ساله و گذار از انقلاب رهاییبخش مریم، امروز که باید نماد اعتماد به نفس، خوشبختی، سرزندگی و امید باشند، هیچکدام نشانی از روح در وجودشان نیست. به انسان هایی گریخته از یک برزخ قرون وسطایی می مانند که در پیچ و خم دالان زمان به مکانی بیگانه پا نهاده اند. انسان هایی که حتی طرز زندگی در دنیای آزاد را نمی دانند و به دیگر انسان ها بهت زده می نگرند و نمی دانند چگونه در جامعه انسانی باید زیست.
آنچه نوشتم تخیلی نیست، خودم این لحظات را حس کرده ام. روزی که برای اولین بار با تعدادی از دوستان اسیر موفق شدیم بدون نظارت و کنترل سران سازمان پا به شهرهای عراق بگذاریم و آزادانه در خیابان قدم بزنیم و خرید کنیم، نمی دانستیم چکار باید کرد و برای هر کاری مکث داشتیم تا بفهمیم کار درست کدام است. انگار که منتظر بودیم یکی به ما یاد دهد که چطور خرید کنیم، چطور از گوشی همراه استفاده کنیم، چطور ایمیل درست کنیم و به اینترنت وصل شویم. اینها حداقل بود، اصلاً نمی دانستیم در جامعه چه می گذرد… . . . .
اما آنچه باید از شاهدان پرسید این است که آیا امروز بیشتر احساس رهایی دارید یا زمانی که در زندان جمهوری اسلامی حضور داشتید؟ آیا روزی که پس از سال ها از زندان آزاد شدید شادتر بودید یا امروز که 30 سال از عمرتان در فرقه طی شده است؟ آیا در جمهوری اسلامی وقتی از زندان آزاد شدید حکومت شما را از داشتن یک زندگی شخصی، یک ایده شخصی، یک سلیقه شخصی و یا یک حریم شخصی که ناقض حقوق دیگران نباشد منع می کرد؟ آیا امروز دارای آن آزادی که در ایران داشتید هستید یا تشکیلات است که به شما می گوید چطور باید زندگی کنید؟
به یقین در ایران مشکلات زیادی است که مردم با آن دست و پنجه نرم می کنند، اما ببینید (به نسبت جمعیت) در ایران خودکشی، ایست قلبی و سرطان بیشتر است یا در تشکیلات رجوی؟ آیا مردم ایران شادتر زندگی می کنند یا شما که بیش از ربع قرن در تشکیلات مجاهدین زیر ضرب انقلاب مریم مشغول پرواز رهایی بودید؟ کیست که چهره افسرده و وارفته شما را ببیند و متوجه نشود که از دنیای دیگری به زمین پا گذاشته اید؟ ببینید حتی «محمد سیدالمحدثین» هم دست کمی از شما ندارد و با وجود انبوه سفرهای خارجی و بیرون از مناسبات زیستن، باز هم افسرده و غمگین است، چون او نیز هرکجا باشد در اسارت ذهنی فرقه قرار دارد و بخوبی می فهمد که لبخندهای آبکی اش در برابر خارجی ها هم جز از سر اجبار نیست.
در روزهای گذشته شاهد یکسری تجمعات تبلیغی توسط اعضای اسیر مجاهدین در مقر اشرف 3 بودیم که همگی از سر اجبار و تحمیل صورت می گیرد و با شناختی که از افراد مختلف دارم همگی در دل به شورای رهبری و تشکیلات فحش می دهند که چرا آنها را سر کار گذاشته و به این نمایش ها وادار کرده است. سوآل اینجاست که چرا مریم رجوی همین افراد را به خیابان های دورس و تیرانا نمی برد که در آنجا راهپیمایی و گردهمایی داشته باشند؟ مگر در آنجا اثرگذاری بیشتری نداشت؟ مریم رجوی از چه می ترسد که در داخل مقر افراد را سرگرم می کند و سر کار می گذارد؟ مگر در تمام شهرهای اروپا همین کارها را در خیابان انجام نمی دهد؟ واقعیت این است که با وجود همه شعارهای توخالی، مریم از حضور نیروهای خود در غیر از اسارتگاه در وحشت است. چون از یکسو نمی خواهد آنان با جداشدگان مواجه شوند و از سوی دیگر می ترسد که این افراد با دیدن مردم آلبانی و خانواده های آنان دچار تناقض و بازگشت به زندگی شوند. همچنین در نگرانی است که مردم با دیدن این افراد بهت زده و برآمده از قرون وسطا دچار وحشت شوند.
کاش جرقه ای در ذهن خسته و بیمار کسانی که همچنان در اسارت مانده اند زده می شد و متوجه می شدند که آنچه بر ایشان گذشته جز یک فریب و رویا نبوده است. اما متأسفانه رهایی از اسارت فکری، بسیار دشوارتر از خروج از زندان و بازداشتگاه است. آنها که یکبار از زندان رهایی یافته بودند، اینبار در زندانی غیرقابل عبور گرفتار آمده اند که جز با یک جرقه ذهنی دچار دگرگونی نمی شوند. اما تولید جرقه در ذهن رطوبت زده از انقلاب مریم هم راحت نیست و نیازمند انجام یک حرکت گسترده توسط خانواده هاست که در نهایت باید از اشرف 3 بگذرد و اقدامی طولانی و دیپلماتیک نیاز دارد.
- ۰۰/۰۹/۰۴