قاصد1393

افشاگری و تحلیل و تبیین عملکرد گروهک تروریستی مجاهدین خلق

قاصد1393

افشاگری و تحلیل و تبیین عملکرد گروهک تروریستی مجاهدین خلق

این وبلاگ برآن است چهره واقعی این جریان تروریستی را درسرسپاری به قطب های استعماری جهان ، بطور شفاف به تصویر بکشد ... (مصطفی آزاد)

دوستان و مراجعین محترم وبلاگ ، قابل ذکر هست این وبلاگ درادامه وبلاگ ghased1393.mihanblog.com و به جهت تعطیلی سایت میهن بلاگ ایجاد گردید .

پیوندها
  • ۱
  • ۰

روایت‌ها درباره کودکان مجاهدین خلق هر روز ابعاد تازه‌تری پیدا می‌کند و حقایق بیشتری از نقض حقوق کودکان در این تشکیلات فرقه‌ای را نمایان می‌کند.

kodak ashraf

 

به گزارش فراق، حدود ۶ دهه از تولد سازمانی می‌گذرد که در ابتدای تولدش افرادی متعهد و مبارز جذب آن شدند و به تدریج مرام و مسلک اعضای این گروهک افول کرد تا آنجا که قاچاق کودک، نفوذ و ترور، دستور کار آنان شد و برای حذف منتقدان و مخالفان خود کارنامه‌ای سیاه‌تر از داعش برای خود ایجاد کردند.

روز ۱۵ شهریور ۱۳۴۴ محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن، علی اصغر بدیع‌زادگان که ضمن اعتقاد عمیق به اسلام، در جبهه ملی و نهضت آزادی نیز فعالیت داشتند، با جمع‌بندی ضعف‌ها و کمبود‌های احزاب لیبرال و چپ موجود در ایران و جهان، «جنبش ملی مجاهدین» را پایه‌ریزی کردند.

 اندکی بعد، علی باکری، عبدالرسول مشکین‌فام، ناصر صادق، علی میهن‌دوست، حسین احمدی روحانی و شمار دیگری نیز به این جمع پیوستند. جنبشی که پس از ۶ سال کار ایدئولوژیک-تشکیلاتی به صورت مخفیانه، توانست تعداد زیادی از جوانان دانشجو و گاه کارگر را جذب نماید و دستگاه خود را در نقاط مختلف ایران گسترش دهد.

برخی کودک سربازان مجاهدین خلق هنوز عضو فرقه هستند یا برخی دیگر تمام دوران عمر خود را در خانواده‌های هوادار دست به دست می‌شدند و هنوز هم اسیر حصار‌های ذهنی فرقه هستند.

نتیجه این ضربه بزرگ نظامی، سر برآوردن مسعود رجوی و نشستن بر جایگاه رهبری سازمان بود. وی با کمک برادرش کاظم (که در اروپا به استخدام ساواک درآمده بود)، توانست از اعدام بگریزد و عفو ملوکانه دریافت کند و سکاندار تشکیلات مجاهدین تا چند دهه پس از انقلاب اسلامی شود.

کمتر از نیم قرن پس از تولد سازمان مجاهدین، در دهمین روز از شهریور ۱۳۹۲، بزرگترین قتل عام مجاهدین در اشرف رخ داد و بیشتر فرماندهان بخش اطلاعاتی و عملیاتی آنان بدست نیرو‌های مقاومت عراقی که از همکاری مجاهدین با صدام دلخور بودند کشته شدند. مسعود و مریم که پس از سقوط صدام حاضر به جابجایی مجاهدین از عراق نشده بودند، با توسل به شعار «اشرف، حفظ شرف»، بیش از ۱۰۰ کادر خود را در قرارگاه اشرف نگه داشته بودند تا ارتباط با گروه‌های تروریستی، برای ضربه زدن به دولت نوری مالکی، برقرار باشد. همین سیاست اشتباه، باعث کشته شدن ۵۲ تن از مجاهدین شد و ضربه بسیار بزرگی بر آنان وارد کرد. امری که خیلی زود به حضور ۳۰ ساله مجاهدین در عراق پایان داد و آنان را برای همیشه دچار افول کرد.

سازمانی که ۱۵ شهریور ۱۳۴۴ بدنیا آمده بود، پس از ده‌ها سال فراز و نشیب، در باتلاق عراق به پایان دوران نظامی گری که برآمده از ورود نابخردانه به «فاز مسلحانه» در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ بود رسید و برای همیشه از رویای استراتژی «جنگ آزادیبخش نوین» کناره گرفت و آواره کشور‌های اروپای شرقی شد تا بلکه در پناه حمایت سیاسی آمریکایی‌ها، دوران بازنشستگی را نیز طی کند.

محمدرضا ترابی که در نوجوانی به شدت معتقد به سازمان بوده، همراه مادر خود مدتی را در عراق گذرانده و از طریق یکی از اعضاء سابق مطلع شده که پدرش در پی شکنجه در قرارگاه اشرف جان داده است. محمدرضا هم پس از عراق به آلبانی می‌رسد و تازه در آنجا معنای زندگی واقعی را درمی‌یابد. او به طرح شکایت علیه سازمان مجاهدین به اتهام «قتل و قاچاق کودک» می‌اندیشد.

همچنین منیژه حبشی از اعضای پیشین مجاهدین خلق و مادر سه فرزند است می‌گوید: «به روشنی مشخص است که معیار سازمان در انتخاب مربی و معلم و مسئول این کودکان، صلاحیت آنها به لحاظ تربیتی و علمی نبوده و حتی مواردی بوده که کسانی انتخاب شده بودند و با دیدن اینکه چه محیط خشن و بی‌حسابی در آنجا به راه است و احتمالا بعد از تلاش بی‌ثمر برای تغییر، کنار کشیده بوده‌اند.

فردی نیمه روانی به نام ایرج (قاعدتا اسم مستعار) را مربی گذاشته بوده‌اند که گاه بسته به حال و هوای روحی خودش ساعت ۲-۳ صبح با سروصدا و خط کش کوبیدن به تخت‌ها، این بچه‌ها را بیدار می‌کرده که به همراه او ترانه «مرغ سحر ناله سرکن» را دسته جمعی برایش بخوانند! تا او از آن لذت ببرد! یک فرد نامتعادل به عنوان مربی….

از زمانی که از این اعمال باخبر شدم، شنیدن این ترانه که از محبوب‌ترین ترانه‌های ماندگار برای من است، بسیار برایم سخت شده. برای فرهنگ هم به همچنین.

… محمد نامی که مدیر مدرسه محسوب می‌شد، به شهادت بچه‌های آن زمان، واقعا مثل یک فرد روانی، در برخورد با بچه‌ها خود را خالی می‌کرد. حبیب نامی هم که فکر می‌کنم ناظم بود و زبان انگلیسی هم به بچه‌ها درس می‌داد! … (۲)، ابتدا برخورد تشکیلاتی-ایدئولوژیکی می‌کرد و با بچه‌ها نشست جمعی می‌گذاشت و … بعد هم گهگاه تنبیه بدنی.»

روایت‌ها درباره کودکان مجاهدین خلق هر روز ابعاد تازه‌تری پیدا می‌کند و حقایق بیشتری از نقض حقوق کودکان در این تشکیلات فرقه‌ای را نمایان می‌کند. طبیعی است که انتشار محتوا‌های گوناگون درباره رنج‌های کودکان مجاهدین خلق، موجب دل‌نگرانی بیشتری برای خانواده‌های اعضایی که امروز در تشکیلات گرفتار هستند می‌شود.

انتهای پیام

  • ۰۳/۰۷/۰۳
  • مصطفی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی