بیوگرافی "خانم بتول سلطانی»
خانم بتول سلطانی عضو جداشده و سابق شورای رهبری سازمان تروریستی مجاهدین خلق ایران ، در سال ۱365 به عضویت این سازمان درآمده و در سال ۲۰۰۶ با فرار از قرارگاه اشرف و تسلیم خود به کمپ نظامیان آمریکایی موسوم به «تیف »از این سازمان جدا شد . خانم« بتول سلطانی »در سال ۱۹۶۵ در ایران متولد و در سال ۱۹۸۶ با حسین مرادی که هم اکنون از ساکنان کمپ اشرف 3 در آلبانی است ازدواج کرده و به پاکستان سفر نمود. در آنجا به گروه جذب شده و یک سال بعد یعنی در سال ۱۹۸۷ به دستور سازمان به عراق رفت. درسال ۱۹۹۱ به دستورسازمان ازهمسرش جدا شده وفرزندان خود را نیز به دستورسازمان درهمان سال به اروپا فرستاد. در آن زمان فرزندان وی هاجر مرادی متولد ۱۹۸۷ در پاکستان ۵ ساله و میعاد مرادی متولد ۱۹۹۱ درعراق ۶ ماهه بودند. وی پس از طلاق سازمانی از همسر و جدایی از فرزندان در تمام نشست های ایدئولوژیک سازمان وفاداری خود به رهبران سازمان را اثبات کرده و حکم عضویت در شورای رهبری به عنوان بالاترین رده تشکیلاتی را دریافت نموده بود . سلطانی سابقه حضور در مقرهای این سازمان در عراق ، فرانسه و انگلیس را نیز دارد . بعد ها با گذشت زمان دیدگاه وی نسبت به سازمان تغییر کرده و با مشاهده برخی دوگانگی ها تصمیم به جدایی از گروهک تروریستی مجاهدین خلق ایران را گرفت.

«رقص رهایی»چیست؟
مریم رجوی ما را برای نشست ، صدا کرد و گفت که از کوران این مرحله عبور کرده ایم.
مشخصاً یادم است گفتند که حمام رفته و کاملاً تمیز باشید و تمامی لباس ها و روسری بایستی نو و تمیز باشد. به ما گفته شد حتی به کسانی که با یکدیگر ابلاغ رده شده بودیم چیزی نگوییم، چون که شاید همگی از مرحله ی قبلی رد نشده باشند و در این مراسم نباشند. گفته شد که این حوض شورای رهبری است، حوض خاص شورای رهبری و رقص رهایی!
برای من این تأکید معنی خاصی داشت و استرس عجیبی وجودم را فرا گرفته بود. داشتم دیوانه می شدم، رقص چیست؟
بسیار کنجکاو بودم که آیا مسئولم که آن موقع " فائزه محبت کار " فرمانده ی قرارگاه 4 بود، چه واکنش هایی دارد. بالاخره ساعت موعود فرا رسید و من خودم را همراه تعداد زیادی از شورای رهبری در محل رهبری در قرارگاه بدیع یافتم.
دیدم از بین کسانی که به آنها شورای رهبری ابلاغ شده بود، تعدادی نبودند. همه منتظر نشستیم و از طرف دفتر یعنی قسمتی که کارهای اداری و خدماتی مسعود رجوی و مریم رجوی را انجام می دهند، کسی آمد و به هر کس یک بسته داد که در آن حوله و وسایل حمام و آرایش بود و گفت: " هر کس که خود را تمیز نکرده است، الان می تواند از این فرصت استفاده کند و همین جا حمام برود، چون باید که از هر نظر پاک و تمیز و وضو گرفته باشید! "
دائماً فکر می کردم که یعنی چه ؟! نه این امکان ندارد،
مگر بدن ما را مسعود می خواهد ببیند؟!
چرا این قدر اصرار می شود؟! دائماً با خود کلنجار می رفتم که این یک تست آزمایش دیگر است. بعد از آماده شدن کلیه ی افراد، صدایمان کردند و به سالنی موسوم به سالن X وارد شدیم.
این سالن بسیار مرتب و تمیز تزئین شده بود.
کف این سالن ملافه های سفید پهن و به قالی تثبیت کرده بودند. همه ی سالن به رنگ سفید بود، دو مبل سفید هم وسط آن قرار داده بودند،
جلوی این دو مبل یک میز که در آن قرآن و آیینه و شمع هایی که روشن بود به همراه یک جعبه، که بعداً متوجه شدم گردنبندهای طلا در آن است و یک کیک بزرگ چند طبقه قرار داشت.
بعد با یک هیاهوییـ مریم و مسعودرجوی» با لباس راحتی که معمولاً خانواده ها در خانه می پوشند،
یعنی لباس های نرم و پیژامه و آستین کوتاه و بدون جوراب وارد شدند.
مریم موهایش را آرایش کرده و بدون روسری بود. مسعود روی مبل نشست و مریم مثل همیشه روی مبل کنار مسعود، ننشست و رفت بالای سر مسعود ایستاد و مبل کنار مسعود خالی بود.
یکی از خانم ها از مریم رجوی سؤال کرد که چرا نمی نشیند و صندلی خالی است ؟
مریم با لبخندی گفت: این برای احترام به شماها « زن های مسعود» است.
من کمی از کلمه ی زن مسعود جا خوردم و بعد متوجه شدم که در این بین بعضی از افراد روسری هایشان را هم برداشته اند.
در آن لحظات قلبم به شدت می تپید و نمی دانستم چه برنامه ای در کار است. با خود می اندیشیدم که می خواهند ببینند ما که می گوییم امضا به مسعود به عنوان رهبر عقیدتی مان داده ایم،
آیا حاضریم او را به عنوان همسر بپذیریم و این فقط یک آزمایش است و جنبه ی عملی ندارد.
کم کم جمعیت آرام گرفت و
مسعود گفت: مریم اینها چی می خواهند؟
اینها را برای چی آوردی اینجا؟
مریم رجوی گفت: مراسم عقد این زنان با شماست.
مگر من نگفتم که هر زنی باید پا جای پای من بگذارد، من که گفتم همه ناموس تو هستند، پس وقتی می گوییم این جنبه ی واقعیتش است، ما هیچ حرف مان شعار نیست.
بعد از آن، مسعود رجوی آیه هایی را از قرآن خواند از جمله این که گفت: تبارک الله احسن الخالقین "، صفی تا تهران و یک بار هم گفت که - لا حول ولا قوة الا بالله - و یک سوره ی بلند دیگر را هم خواند و گفت که این سوره ی احزاب است و مربوط به زنان امیرالمؤمنین می باشد. و بعد در وصف این که حضرت محمد همسرهای زیادی داشته، توضیحاتی داد.
بعد مریم گفت: شما بایستی یکی یکی بیایید روی این مبل و وقتی مسعود خطبه ی عقد را می خواند شما بایستی یکی یکی «بله» بگویید.
بعد از گفتن بله
مسعود از داخل جعبه یک گردنبند طلا به گردن هر زنی می انداخت و دیده بوسی انجام می شد.