دهه ۴۰ شمسی، دهه جولان «داس و چکشها» در ایران بود؛ دهه فروغ «ستاره سرخ» و مباحثات سرسامآور مارکسیستی. پس از واقعه ۱۵ خردادماه سال ۴۲، زبانِ سختِ اسلحه، رسما وارد دایره واژگانِ طیفی از مبارزهجویان سیاسی در ایران شد؛ انگار دست تقدیر، سرنوشت مبارزات سیاسی در ایران را جوری نوشته بود که بازرگان و بازرگانان، فیالواقع آخرین گروههای حامل زبان قانونخواهی، جهت کشیدن ترمز دستگاه خودکامه پهلوی باشند.
نیمه نخست دهه ۴۰، بارقه گروههای چریکی در ایران زده شد. سال ۴۴، تعدادی از شاگردان مهندس مهدی بازرگان به نامهای محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان، بر آن شدند تا با الهام از انقلابهای سوسالیستی در جهان، نظیر آنچه در کوبا رخ داده بود، طریق اسلاف خود را کنار گذاشته و قهرا برای برانداختن تخت طاووس محمدرضا، دست به تفنگ و متعلقاتش بزنند.
نامبردگان، مسلمان بودند و در مسلمانی خویش، گاه به ورطه جزمگرایی میافتادند اما نوشتههای یک نفر، باعث افول جاذبه اسلامخواهی در میان ایشان شد. جزوه «مبارزه چیست؟» نوشته «عبدالرضا نیکبین رودسری» سرآغازی شد بر گرایش شاگردان بازرگان به سمت مارکسیسم. این جزوه با محور قراردادن مقوله مبارزه، آن هم با نسخهبرداری از اسلوب مارکسیسم، تدریجا زمینه و بستر لازم برای ترک اسلام و آرمیدن در آغوش اندیشه چپ، از سوی سازمان را مهیا کرد.
در شهریورماه سال ۱۳۵۰، یعنی ۷ ماه پس از اعدام مسببین غائله پاسگاه سیاهکل، حنیفنژاد و یارانش که قصد خرابکاری در روند برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله را داشتند، توسط ساواک دستگیر شدند. این رویداد که هزیمتی بزرگ برای جوانان جویای مبارزه بود، بعدها به «ضربه شهریور» موسوم شد. دستگیرشدگان در «ضربه شهریور» هنوز برای گروه خود، آرم و نام مشخص سازمانی در نظر نگرفته بودند؛ برای همین هم ساواک در گزارش اعلانی خود، از آنها به عنوان «شاخهای از نهضت آزادی ایران» یاد کرد.
چند ماه پس از «ضربه شهریور» یاران حنیفنژاد، در اطلاعیهای رسما موجودیت خود تحت عنوان «سازمان مجاهدین خلق ایران» را اعلام کردند. ۵ ماه پس از صدور این اطلاعیه، یعنی در خردادماه سال ۱۳۵۱، هسته مرکزی موسس سازمان از جمله حنیفنژاد، محسن و بدیعزادگان به جوخه اعدام سپرده شدند. پس از این حادثه، عرصه برای دلدادگان به مارکسیسم جهت همسانسازی ایدئولوژیک در کل سازمان فراهم شد؛ تقی شهرام نقطه کانونی اشاعه مارکسیسم در سازمان بود. . . . . .