الهوردی رسولزاده از جمله افرادی است که توسط یک کاریابی در ترکیه به دام عوامل آدم ربای مجاهدین خلق میافتد و به این ترتیب سرنوشتی سیاه و غمگین برایش رقم میخورد.
به گزارش فراق، او در ترکیه توسط عوامل رجوی ربوده میشود و به قرارگاه مخوف اشرف در عراق منتقل میشود. اله وردی، پس از آسیب های روحی و جسمی فراوان، با تنی رنجور و زخم خورده، خوشبختانه موفق می شود چند سال بعد قرارگاه اشرف را ترک کند و به آغوش خانواده بازگردد. گر چه دیگر آن جوان پرشور گذشته نبود. اله رودی با درونی افسرده و خموده، و با روحی ورشکسته از آن جهت که به بزرگترین سرمایه عمرش یعنی اعتمادش خیانت شده بود، به وطن بازگشت. او گرچه از این آزادی خوشحال است، اما حسرت جوانی به تاراج رفته اش تا همیشه با اوست.
صدماتی که تشکیلات رجوی به روح و روان و جسم او و سایرین زده اند، هیچ گاه قابل جبران نیست و به این دلیل او هچون سایر جداشده های شهرستان جلفا، جزو افراد شاکی پرونده سران مجاهدین خلق است. وی کماکان پیگیر درخواست اصلی اش یعنی تعیین تکلیف پرونده قضائی شکایت جداشدگان استان و اخذ غرامت از رهبران و سران سازمان مجاهدین خلق است که عمر و جوانی افراد زیادی را در عراق بر باد دادند و اکنون آزادانه در مقر اورسورواز فرانسه و دیگر پایگاه های فرقه رجوی جولان می دهند. که همین مکان ها هم، حاصل خون و رنج و شکنج اعضای سابق سازمان است که بایستی با احکام قضائی بین المللی متقن، ضمن توقیف اموال رجوی ها در قالب غرامت به جداشدگان و به صاحبان اصلی آن برگردانده شوند.
درد دل های تک تک جداشدگان از این سازمان منفور، خود حکایت های شنیدنی و بسیار طولانی دارد که جا دارد برای تک تک آن ها مستندسازان متعهد کشورمان دست به کار شده و برای جوانان این مرز و بوم توضیح دهند که سازمان های فرقه ای هچون مجاهدین خلق، چگونه در کمین جوانان کشورمان نشسته اند و با انواع ترفندهای رذیلانه، به صیادی و فریب مشغول هستند. توضیحات مختصر اله وردی رسول زاده از شهرستان جلفا، آذربایجان شرقی را با هم می خوانیم:
بنده اله وردی رسول زاده هستم. در سال ۱۳۸۰ توسط یکی از مزدوران رجوی که البته بعدها متوجه این امر شدم، برای کاریابی عازم کشور ترکیه شدم. در شهر وان ترکیه بعد از اقامت کوتاهی، گفته شده نفری که قرار است شما را برای کار به اروپا ببرد، آمده است و الان در شهر آنکارا است. به همراه محمدرضا شمسی که باهم برای این کار رفته بودیم، نزدیک به ۳۵ روز در آنکارا پیش آن نفر ماندیم، برای ما در آنکارا صحبت های زیادی کرد و بعد ها متوجه شدیم که گویا هدف در وهله اول کار در اروپا نیست و ما را فریب داده اند. در واقع ما فریب خورده بودیم. از ما پرسید که چه کارها و مهارت هائی بلد هستید، من گفتم جوشکاری و اسکلت کاری و محمدرضا هم گفت که گواهینامه پایه یک دارد و راننده ماشین سنگین است. اوائل سال ۱۳۸۱ بود که ما را وارد سازمان کردند. ما چشم باز کردیم و دیدیم که وارد سازمان مجاهدین خلق شدیم. این درحالی بود که قبلا حتی اسم این سازمان را هم نشنیده بودیم، دیدیم روی تابلو نوشته شده: به قرارگاه اشرف خوش آمدید!
بالاجبار وارد اشرف شدیم، من و محمدرضا مدام از یکدیگر می پرسیدیم پس ما کی سر کار خواهیم رفت؟ ما را به اسم کار و رفتن به اروپا به اشرف آوردند. آقای شمس گفت فعلا این صحبت ها را نکن تا ببینیم چه بلائی دارند سر ما می آورند.
برای ما لباس نظامی آوردند. وضعیت به گونه ای بود که مجبور شدیم لباس ها را بپوشیم. به این ترتیب وارد قرارگاه شدیم و ماندگار شدیم. تا سال ۱۳۸۲ وضع به همین منوال گذشت. در سال ۸۲ که نیروهای ائتلاف وارد عراق شدند و جنگ شروع شد، فضا کمی بازشد و ما توانستیم مطالبات خود را مطرح کنیم. برای آمریکائی ها جریان را توضیح دادیم، اینکه ما فریب خورده هستیم، اینکه ما را به اسم کار در اروپا فریب دادند و به اینجا آوردند و الان ما نمی خواهیم اینجا بمانیم، به چه کسی باید دردمان را بگوئیم؟ نفر آمریکائی گفت باید به من حرفهایتان را بزنید، اما من هم باید از مسئول بالاترم دستور بگیرم و به شما جواب بدهم. در مدت کوتاهی آن افسر آمریکائی آمد و گفت می توانید جدا شوید و بقیه کارهایتان را ما دنبال می کنیم. توسط نیروهای آمریکائی موفق شدیم از دست سازمان خلاص شویم.
توضیح اینکه مسئولین سازمان کلا دافعه داشتند و نمی گذاشتند ما جدا شویم، مسئولین سازمان می گفتند اگر از ما جدا شوید، حکومت ایران شما را دار خواهد زد و کشته خواهید شد. در سازمان خصوصا برای خواهران نشست های توضیحی می گذاشتند و خیلی آنها را می ترساندند که فلان خواهد شد و …. بنابراین از تصمیم خود صرفنظر می کردند. خلاصه به هر طریقی که بود ما از شر سازمان مجاهدین خلاص شدیم و به وطن بازگشتیم. از روز بازگشت بدون هیچ اذیت و آزاری، مثل یک شهروند عادی مشغول زندگی خود هستیم، اتفاقا برای خیلی از همشهری ها سئوال می شود و از ما میپرسند که شما را اذیت می کنند؟ به اداره اطلاعات می برند؟ پاسخ می دهیم که نه، روز اول چند سئوال کردند و دیگر تمام، ما هرگز احضار نشدیم، الحمد الله مشغول زندگی عادی خود هستیم و کسی کاری به کار ما ندارد، راحت هستیم، سر کار می رویم و با اهل و عیال خود مشغول یک زندگی آرام و راحت هستیم.
- ۰۲/۰۷/۲۵