امروز مطلبی در رسانه منفور فرقه تروریستی رجوی خواندم که در آن رحمان محمدیان، یکی از نجات یافتههای فرقه خزعبلاتی از تجربیات خود در طول سال های اخیر بیان کرده بود. بنده کاری به دروغ و چشم پوشیدن محمدیان بر شرافت و مردانگی خود ندارم اما از آن جا که در این متن علیه خانوادههای چشم انتظار مطالبی نوشته شده بر خود واجب دانستم نکاتی را اینجا بیان کنم. امیدوارم این کلمات رحمان محمدیان را به تفکر وادارد و تا دیر نشده از مسیر چاه ویلی که در پیش دارد برگردد. من مادرم، مادر امیر اصلان حسن زاده که با قلبی محزون و دلی شکسته، در جستجوی ردی از سرمایه زندگیام هستم. او، ۲۳ سال است در چنگال فرقه ملعون و دجالی گرفتار شده که جنابعالی از آن طلب حلالیت کردی!
جناب محمدیان، تو خودت به عنوان یکی از رها یافتگان این فرقه، بارها و بارها در نشستهای خصوصی به من و دیگر خانوادهها گفتی که فرقه رجوی چقدر اعضای خود را به خودسوزی، خودکشی و طلاق اجباری وادار میکند. هیچ فردی در این فرقه اجازه ازدواج ندارد و طلاقهای اجباری بهصورت سیستماتیک اعمال میشوند. شما ما را تشویق میکردید که هر چه زودتر فرزندانمان را از این فرقه آزاد کنیم و میگفتید در کنار خانوادهها خواهیم ایستاد تا فرقه رجوی را رسوا کنیم.
اما حال چه اتفاقی افتاده است؟ آیا دوباره فریب این فرقه را خوردهاید؟ آیا شرف و غیرت این قدر ارزان است؟ از اشکها و ضجههای ما مادران شرم نمیکنید؟ چندین سال در کنار ما بودید و چشمان خود را بر روی غم و اندوه ما بستید؟ آیا صدای ما مادران را نشنیدید؟ آیا صدای خانوادههایی را که چهل سال در حسرت دیدار عزیزانشان هستند، نشنیدید؟
با صدای رسا فریاد میزنم تا بدانید، خدمت به خانوادههای چشم انتظار و علیالخصوص مادران، مدال افتخاری بر سینه من است. من، بهعنوان یک مادر، افتخار میکنم که صادقانه در کنار خانوادهها ایستادهام و شجاعانه در برابر فرقه تروریستی رجوی مقاومت کردهام. اما تو بیا به ما پاسخ بده چگونه و چرا دوباره فریب این فرقه را خوردی؟
من زن ایرانی و آذری هستم و اجازه نخواهم داد وجبی از خاکم به دست وطنفروشانی چون شما بیفتد. شما باید بدانید که ما مادران، هرگز تسلیم نخواهیم شد. ما در پی فرزندانمان هستیم و هرگز از تلاش و مبارزه دست برنمیداریم. امیدوارم این پیام مرا را به دقت بخوانی و فکر کنی. به امید فروپاشی هر چه سریعتر فرقه تروریستی رجوی.
فرقه رجوی از روز گذشته نامهای از طرف شخصی به نام «عبدالرحمان محمدیان» را مدام در رسانههای خود بزرگنمایی میکند؛ شاید برخی این شخص را بشناسند و یا نه، اما من به اختصار خدمت شما عرض میکنم که موضوع چیست.
به گزارش فراق، عبدالرحمان محمدیان از کسانی بود که در زمان صدام حسین در جبهههای جنگ ایران و عراق اسیر شد و بعد از آتشبس بین دو کشور به نیروی سازمان مجاهدین پیوست. سالها در این فرقه فعالیت داشت و زمانی که سلاحهای سازمان توسط آمریکاییها مصادره نشده بود، به عنوان راننده تانک مشغول بود. وی در رده سازمانی به عنوان «اِم جدید» سازماندهی شده بود.
در طی تمام سالهایی که در فرقه رجوی بود، همیشه با خبرهای موجود، افت و خیز داشت. گواه این مدعا اینکه وقتی سازمان از عراق اخراج و به آلبانی منتقل شد، او تحت تاثیر همین داستان فکر کرد که کار فرقه تمام است و دیگر ماندن بیفایده است. در آلبانی از سازمان جدا شد و بعد از مدتی، حدود چهار سال، در فعالیتهای ضد فرقه رجوی شرکت کرده و دست به افشاگری زد.
وی مصاحبههایی داشت، مقالههای متعددی نوشت، در فضای مجازی گفتگو میکرد، به همراه سایر جداشدگان در آکسیونهایی که در جهت افشاگری رجوی تشکیل میشد شرکت کرده و فعالیت میکرد.
اما ناگهان از طویله رجوی سر درآورد و به قول سرکردههای سایتهای مجازی رجوی، دست به افشاگری زد.
در وصف محمدیان فقط میتوانم بگویم که تبدیل به تُف سربالا شد؛ یعنی ته بیشعوری و حماقت را تجربه کرد. آنقدر در چاه ویل رجوی که مملو از گندآب و استفراغ بود غوطه ور شده بود که حتی بعد از چند سال جدا شدن نتوانست هوای صاف و تمیز را تحمل کند و باید باز به گندآب رجوی باز گشت.
اصلاً نیاز به هیچ توصیفی نیست. انسانها را باید از انتخابشان شناخت.
در حالی که سازمان میلیون ها دلار ، از راه قاچاق نفت بدست می آورد ولی نفرات را از صبح تا شب به کار سنگین کانتینر سازی می گماردند و البته تحلیل در جلسات درون تشکیلاتی این بود که نیروها بایستی تمام مدت ذهن و فکرشان مشغول کار باشد تا فرصتی برای اندیشیدن و بیکار نداشته باشند.
فرازهایی از کتاب سراب آزادی به قلم خانم مریم سنجابی عضو پیشین شورای رهبری مجاهدین: در سال ۱۳۸۴ رجوی اقدام به حرکت عجیبی نمود و بازهم حال و هوای فرماندهی و ریاست به سرش زد.
اعضا و کاندیداهای شورای رهبری را به چهار تا پنج سری تقسیم کردند و روزی به بهانه جلسه نشست مژگان پارسایی به سالنی که در مقر سیمرغ ساخته شده بود برده شدیم. پس از حدود یک ساعت در کمال بهت و تاباوری افراد با حضور رجوی مواجه شدیم.
او در حالیکه که لباس عربی پوشیده بود، ادعا کرد از محلی دیگر و خارج از کمپ اشرف برای جلسه آمده است. حدود چهار، پنج روز این جلسات ادامه داشت و طبق معمول اقدام به بند کشیدن اعضای شورای رهبری نمود.
عمده صحبت هایش بر مبنای باقی ماندن در تشکیلات ، بحث سیاسی حول تحولات عراق و اتفاقاتی به نفع سازمان در آینده و پایداری در بندهای انقلاب بود.
این بحث ها پیش درآمدی بود که وی اعلام کند، اکنون در سال ۱۳۸۴ یکبار دیگر می خواهیم ارتش را تاسیس نماییم و در ادامه جلسات عمومی از همه اعضاء امضاء و تعهدی برای یک دوران ده ساله دیگر بگیرد.
پس از شروع جلسات سری دوم و یا سوم بود که خانم بتول سلطانی از اعضای شورای رهبری اقدام به فرار نمود و به همین دلیل جلسات قطع و دوباره رجوی پنهان شد.
بخاطر فرار خانم سلطانی به مدت چند ماه در زیر ضرب و فشارهای جلسات طاقت فرسا بودیم. در حالی که به ظاهر مجبور بودیم علیه او موضع گیری کنیم ولی از درون خوشحال بودیم که یکی از زنان سطح بالای تشکیلات موفق به فرار شده است.
سه سال از این ماجرا گذشت تا اینکه در سال ۱۳۸۷ باز هم رجوی فیلش یاد هندورستان نمود. بازهم در یکی از روزها ، برای شرکت در جلسه مژگان پارسایی به سالن بهارستان واقع در ورودی مقر ۴۹ دعوت شدیم. اینبار تمام اعضای شورای رهبری در آنجا حضور یافتند و با کمال تعجب پس از ساعتی با حضور رجوی درحالی که لباس عربی پوشیده و چفیه قرمز به سرش بسته بود، در جلسه غافلگیر شدیم. او بازهم می خواست به ما القا نماید که خارج کمپ و روستاهای اطراف برای جلسه می آید.
در این جلسه عنوان کرد چون شما در لایه مسئولین هستید سازمان را به دست شما سپردهام و می بایست هر هفته در جریان آخرین تحولات سیاسی قرار گرفته و هر هفته ای هم که من نتوانستم ین جلسه را برگزار کنم، مژگان پارسایی از طرف من موظف است این جلسه را برگزار نماید. شماما بایستی به عنوان لایه مسئول اولین نفراتی باشید که در جریان تحولات سیاسی و امور سازمان قرار می گیرید و با شما مشورت کنیم! اما دریغ از یک مشورت، او تنها ابلاغ می کرد و کسی را یارای یک کلمه اعتراض نبود.
طی چند هفته این جلسات را برای پیشبرد خط و خطوط ، حرافی و رفع عقده قدرت طلبی اش برگزار می کرد. در یکی از همین جلسات برای تهیه هزینه وکلا و دادگاه پوئک در انگلیس، که جهت خارج کردن نام سازمان از لیست تروریستی فعالیت می کردند، رجوی ابلاغ کرد که شما بایستی در عراق تقبل کنید، یک میلیون دلار از این هزینه را بپردازید. سپس ستاد مالی سازمان در عراق موظف شد ۵۰۰ هزار دلار آن را با انجام فعالیت های اقتصادی اش در بیاورد و ۵۰۰ هزار دلار دیگر هم به عهده مراکز نظامی قرار گرفت که با مضاعف کردن امور از جمله کانتینر سازی توسط اعضای مراکز، این بودجه را به دست بیاورند.
در حالی که میلیون ها دلار سازمان، از راه قاچاق نفت بدست می آورد ولی نفرات را از صبح تا شب به کار سنگین کانتینر سازی می گماردند و البته تحلیل در جلسات درون تشکیلاتی این بود که نیروها بایستی تمام مدت ذهن و فکرشان مشغول کار باشد تا فرصتی برای اندیشیدن و بیکار نداشته باشند.
در این راستا علاوه بر لایه شورای رهبری، او اقدام به جلساتی با مسئولین رده بالای مردان نیز نموده بود. این جلسات در سال ۱۳۸۷ بازهم یکی دو ماه بیشتر طول نکشید و همزمان با سرشماری عراقی ها از اعضای کمپ اشرف بود. در آن مقطع خوشبختانه بازهم یکی دیگر از خانم های شورای رهبری به نام فرح امامی از فرصت مصاحبه استفاده نموده و پس از آن دیگر به کمپ اشرف برنگشت. رجوی از ترس لو رفتن موقعیت اش آن جلسات حضوری را هم تعطیل کرد. و دیگر تا سال ۱۳۸۸ در جلسه ای ظاهر نشد.
تا آخرین ماههایی که در کمپ اشرف بودم از حضورش در آنجا به بهانه های مختلف مطلع می شدیم. و خبرهایی از وی می رسید دلالت بر بودن او در کمپ اشرف داشت. از جمله اینکه گیتی گیوه چینیان زاده که مسئول ستاد حفاظت و اطلاعات بود ، صبح تا شب را در مقر سیمرغ به سر می برد. و عصرها یکی دو ساعتی برای رسیدگی به امور ستادهای اطلاعات و امنیت به مقر ذاکری می آمد و شب دوباره به همان مقر سیمرغ بر می گشت. بیش از نود درصد کار او در ستاد حفاظت و مور حفاظتی رجوی خلاصه می شد.
ارزش او و بیش از ۵۰ نفر از کادرهای بالای سازمان همین بود که رجوی آن ها را فقط فدای ساختمان های خالی اش کند. رجوی به شدت از لو رفتن اطلاعات محل خویش و اقدامات تجملاتی و هزینه های سرسام آور زندگی اش برای بقیه واهمه داشت. به جز لایه شورای رهبری و تعداد اندکی از مسئولین سازمان، باغ ها و زندگی شیک و تجملی او را ندیده بودند. حتی لایه شورای رهبری هم از وجود پناهگاههای عظیم و صرف هزینه های سرسام آور زندگی او اطلاع نداشتند. از خدم و حشم و آمار و ارقام اعضای ستاد حفاظت و دفتر مرکزی او هم به جز ستاد پرسنلی کسی اطلاعی نداشت.
بسیاری از افراد حفاظت و دفتر او، علنی نبودند و آن بدبخت ها هم سال ها از ساختمان های محل استقرار رجوی نمی توانستند خارج شوند، اجازه تردد حتی در محوطه کمپ ها را نداشتند و برای بسیاری از افراد ناشناخته بودند. به همین دلیل بسیاری از آنان دارای رنگ های پریده و سفید بودند و با اعضای معمولی کمپ اشرف که در زیر آفتاب سوخته بودند تفاوت داشتند!
اعضای جداشده مجاهدین به صراحت بیان میکنند که در اردوگاه آلبانی نیز همانند پادگان اشرف به تعداد زیاد زندان تدارک دیده شده تا این سازمان تروریستی جهت حبس به صورت انفرادی و انجام انواع شکنجههای روحی و روانی در حق اعضای ناراضی هیچ محدودیتی نداشته باشد.
یکی از موضوعاتی که همواره در بین اعضای فرقه تروریستی مجاهدین مطرح بوده و باعث نارضایتی و تصمیم اغلب آنها به جدا شدن از این سازمان مخوف گردیده است، اقدامات و رفتارهای ناشایستی همچون شکنجه، فشار روحی، تحقیر، زندان و… نسبت به اعضای ناراضی میباشد که توسط سرکردگان و اعضای کادر مجاهدین در حق این افراد اعمال شده است.
در بیست و نهمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات مجاهدین، یکی از موضوعاتی که توسط مسعود خدابنده، سرتیم حفاظت مسعود رجوی و عضو جداشده از این فرقه مطرح شد، همین موضوع فشارهای درون سازمانی بر روی اعضا بود. این مهم یکی از موضوعات عادی در بین ردههای مختلف مجاهدین است که به شکلی گسترده در تمام ارکان آن رواج داشته و دارد و خاطرات هر یک از اعضای جداشده به مثابه تکههای یک پازل پرده از ابعاد گوناگون آن بر میدارد.
اعضای جداشده مجاهدین به صراحت بیان میکنند که در اردوگاه آلبانی نیز همانند پادگان اشرف به تعداد زیاد زندان تدارک دیده شده تا این سازمان تروریستی جهت حبس به صورت انفرادی و انجام انواع شکنجههای روحی و روانی در حق اعضای ناراضی هیچ محدودیتی نداشته باشد. معمولاً روش کار سرکردگان و اعضای کادر جهت جلوگیری از جدایی اعضای ناراضی و تسری آن در میان سایرین در وهله اول تهدید و ارعاب در جلسات جمعی است.
در وهله دوم سرکردگان مجاهدین اقدام به جداسازی و تحت فشار قراردادن اعضای جدایی طلب میکنند تا تحت فضای جبری ایجاد شده از تصمیم خود پشیمان شوند. ابتدا عضو ناراضی از دیگران جدا میشود تا رفتارش بر سایرین اثرگذاری نداشته باشد و بر حسب محدودیتهای ایجاد شده ناچار است به مرور سخنرانی مسعود رجوی و خواندن کتابهای ایدئولوژیک سازمان بپردازد تا تحت شستشوی مغزی ایجاد شده از موضع خود برگردد.
در مرحله بعدی اگر فرد متنبه نشود به زندان میرود و به صورت روزانه، ساعتها تحت بازجویی ردههای بالای مجاهدین قرار میگیرد و با اعمال انواع عملیاتهای روانی از جمله توهین، تمسخر و استهزا، تحقیر و… تحت شکنجه روحی قرار میگیرد و در صورت عدم ابراز ندامت تبدیل به شکنجههای فیزیکی و جسمانی میشود. در نهایت هم وقتی هیچیک از فشار و شکنجههای روحی و جسمی به نتیجه نرسد، اقدام به حذف فیزیکی فرد ناراضی میکنند.
بر همین اساس تعداد زیادی از اعضای مجاهدین که نام آنها را به عنوان کشته شده در عملیاتهای گوناگون معرفی میکنند، در واقع همان افرادی هستند که به دلایل مختلف قصد جدایی داشتهاند و با توسل به حذف فیزیکی به طرق مختلف از جمله خودکشی ساختگی، حادثه رانندگی و… به قتل رسیدهاند.
علیای حال اینها تنها گوشهای از فشارها و جنایاتی است که این فرقه تروریستی در حق اعضای خود روا داشته و میدارد و بیانگر خوی وحشیانه سران این فرقه است. پر واضح است کسانی که به اعضای خود رحم نمیکنند، در حالی که شعارهای حمایت از مردم ایران را سر میدهند؛ اگر کوچکترین قدرتی داشتند مشخص بود چه بلایی بر سر اعضای جامعه میآوردند، همچنان که کارنامه سیاه آنها در دهه ۶۰ به وضوح بیانگر چهره واقعی این جلادان است.
یکی از اعضای جدا شده فرقه رجوی گفت: ابزار شکنجه ما در مقر مجاهدین بدین صورت بود که سطلهای حلبی روغن را بر روی سر ما قرار میدادند و بر روی سطل میزدند و به دنبال امضای برگهها بودند در محتوای برگه چیزی قرار نداشت و بعدا به آن اضافه میکردند.
به گزارش فراق، اردشیر درویشی در جلسه ۲۸ دادگاه محاکمه سازمان تروریستی مجاهدین خلق در تهران گفت: به مدت ۱۴ سال در سازمان مجاهدین بودم و یکی از کسانی هستم که سالیان سال در زندانهای رجوی بودم. زمانی که وارد سازمان شدم واقعیتهایی را لمس و حس کردم و متوجه شدم آنچه که سازمان درباره خود در جهان بیان کرده بود ۳۸۰ درجه با آنچه که مشاهده میکردم فرق داشت. سازمان فهم، شعور و انسانیت برای ما باقی نگذاشت عاطفهها را از ما گرفت سازمان واقعیتها را به تمام جهان نمیگفت حتی واقعیتها را برای نیروهای خود که صادقانه وارد سازمان شدند بیان نمیکرد چه بسا آنها را زندانی هم میکرد و من خودم جزو زندانیهای سازمان بودم.
وی افزود: من در مبانی عقایدی و اصولی لغزش داشتم که گرفتار سازمان شدم پس از ورود به سازمان متوجه شدم که در آنجا دنیای اسلامیت وجود ندارد بلافاصله که صدام سقوط کرد سازمان مبادرت به احداث یک مسجد کرد برای اینکه قرار بود شیعیانی از عربها را دعوت کنند و آنها ببینند که اعضای این سازمان مسلمان هستند در حالی که قبلاً در یک کتابخانه نماز میخواندیم.
قاضی سوال کرد که با چه هدفی وارد سازمان شدید؟
درویشی پاسخ داد که فکر میکردم سازمان به ریشهکنی فقر و مسائل اقتصادی کمک میکند. در سازمان مجاهدین عاطفهها از اعضای آن گرفته میشود من که به عنوان معاون نهاد در سازمان بودم حق نداشتم لحظاتی به پدر، مادر، زن و بچه خود فکر کنم آنها انسانها را به یک آدمک چوبی تبدیل میکردند. ذهن اعضای سازمان با مکانیزم برگزاری نشستهایی مختلف روزانه شست و شو میدادند. مثلاً برخی اعضا در این نشستها بیان میکردند که من امروز برای لحظهای پدر و مادرم را در ذهنم تصور کردم آن فرد باید حساب پس میداد که چرا ذهن تو به سمت خانوادهات کشیده شده باید ۱۶ ساعت کار کنی که دیگر این افکار به ذهنت خطور نکند.
وی ادامه داد: جلسات تفتیش عقاید و تفتیش ذهن را داشتند و ذهنها را خالی میکردند تا به سمت آنچه که آنها میخواهند حرکت کند. سازمان زندانهای را برپا کرد که علت آن نارضایتی اعضا بود و علت آن دروغهای گفته شده به نیروهای اصلی خود بود. سال ۷۳ من به عنوان یک نیرویی از خودشان در زندان ۴۰۰ که در اشرف قرار داشت توسط نیروهای شکنجهگر زندانی شدم. رئیس زندان سید سادات دربندی معروف به عادل بود. سیروس جنت یا مختار شکنجهگر، مجید عالمیان، اسدالله مثنی، محمدرضا محدث که بازجو بود و در راس این هرم رجوی و مریم قرار داشت. همچنین مهوش صدیقی یا نسرین، مهدی ابریشمچی، عباس داوری، بتول رجایی، ژیلا دیهیم جزو کسانی بودند که خط و خطوط سازمان را به عنوان شورای رهبری پیش میبردند.
درویشی گفت: سازمان در روابط، مناسبات و تشکیلات خود سلسله مراتبی دارد و از بالا به پایین تمام خط و خطوط سازمان باید دستور داده میشد سازمان تمام خط و خطوط خود را از مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو میگرفت. وقتی که در سال ۷۳ من را با یک اتهام واهی فقط به خاطر اینکه گفته بودم سازمان به انحراف کشیده شده است و کلاً به صدام وابسته شده و هیچگونه استقلالی ندارد زندانی کردند من وارد زندان ۴۰۰ شدم در سلول انفرادی قرار داشتم زمانی که من را با چشم بند به زندان ۴۰۰ بردند بعد از اینکه چشم بندم برداشته شد مختار و سیروس جنت را دیدم.
حجتالاسلام والمسلمین دهقانی سوال کرد که چرا اعضا را شکنجه میکردند؟
درویشی بیان کرد: آنها میگفتند وقتی کسی مخالف باشد طعمه و بریده بوده و وابسته به نظام جمهوری اسلامی و عنصر سپاه پاسداران است.
قاضی سوال کرد که آیا در شکنجهها کسی کشته میشود؟
وی گفت: بله، پرویز احمدی را خودم با چشم دیدم. شکنجههای آنجا بدین صورت بود که با چشم ها، دست و پاها را میبستند و با شلنگ میزدند. انگشت پای چپ مرا با انبر دست شکنجه کردند و زیر شکنجه از هوش رفتم. دکتر وحید که دکتر سازمان بود برای معاینه من آمد. سه روز بعد که من را مجددا برای شکنجه بردند یکی از شکنجهگران آمد و گفت برادر عادل انگار بدن پرویز یخ کرده و بعداً فهمیدیم که زیر شکنجه کشته شده است. در زمان شکنجه برگهای را در مقابل من قرار میدادند و میگفتند باید این برگه را امضا کنی که به مدت ۴۵ روز بازداشت بودم و تا ۱۰ روز یک شب در میان شکنجه میدادند.
او ادامه داد: ابزار شکنجه ما بدین صورت بود که سطلهای حلبی روغن را بر روی سر ما قرار میدادند و بر روی سطل میزدند و به دنبال امضای برگهها بودند در محتوای برگه چیزی قرار نداشت و بعدا به آن اضافه میکردند. ابزار دیگر این بود که دستها را میبستم و روی میز قرار میدادند و با انبر دست به انگشتها فشار میآوردند. در سلول انفرادی که قرار داشتم آب به داخل سلول میریختند تا من نخوابم و با کم خوابی بتوانند از من اعتراف بگیرند من در سازمان به مدت ۱۳ الی ۱۴ سال هیچ کاغذی را امضا نکردم.
درویشی بیان کرد: در سال ۸۳ من به عنوان اولین نفر با یک لودر از سازمان فرار کردم ولی پس از گذشت ۲۰ سال هنوز آثار و فشار روحی و روانی در وجود من قرار دارد. زمانی که از سازمان فرار کردم همین تلفن موبایلی که در دسترس همه وجود دارد برای من ناشناخته بود من از داشتن گوشی و حتی یک رادیو محروم بودم اعضای سازمان در اشرف همانند یک زندان بسته مبحوس بودند. در قرارگاه اشرف که با کمک صدام و دنیای غرب ساخته شده بود ارتباط ما را با دنیای بیرون قطع کرده بودند حتی اجازه نداشتیم یک تلفن به پدر یا مادر خود بزنیم.
این عضو نجات یافته بیان کرد: من سه مرتبه بازداشت شدم یکی از آنها در سال ۱۳۷۶ بود که من به مدت ۱۵ روز در بنگال زندانی بودم و شکنجه روحی شدم در سال ۸۰ نیز مهوش سپهری از من بازجویی کرد و به مدت ۱۷ روز زندانی بودم. پس از سقوط صدام که حصار قرارگاه اشرف ترک برداشت خانوادههای بسیاری جلوی درب اشرف آمدند و آنها به نیروها میگفتند کسانی که بروند و با پدر، مادر، خواهر، برادر و فامیل خود صحبت کنند آنها مزدور و خائن هستند.
🔺در عصر جدید دیجیتال، روشهای هک جدیدی وجود دارد که در آن مهاجمان اطلاعات خصوصی شما را میدزدند، بدون این که از قربانی بخواهند روی یک پیوند کلیک کند یا یک فایل را دانلود کند. به این مدل هک، هک صفر کلیکمیگویند. نرم افزارهای جاسوسی پیشرفته که توسط شرکت اسرائیلی پاراگون سولوشنزساخته شده، از این روش استفاده می کنند. 🔻هک صفر کلیک، همان طور که از نام آن پیداست، یک حمله سایبری پیچیده است که به هکرها اجازه میدهد تا بدون هیچ گونه تعاملی از طرف هدف به دستگاه کاربر نفوذ کنند. 🔺گفته میشود که هکرها از آسیبپذیریها در برنامههای پیامرسان، کلاینتهای ایمیل یا عملکردهای پردازش چندرسانهای سوء استفاده کردهاند و اسناد الکترونیکی مخربی را ارسال کردهاند که دستگاهها را بدون نیاز به باز کردن یا تعامل با آن ها از سوی کاربران مورد سوء استفاده قرار میدهند. این روش حیلهگرانه، حملات صفر کلیک را بسیار خطرناک و شناسایی آن ها را دشوار میکند. 🔻هنگامی که افراد مورد نظر این فایلهای مخرب را دریافت میکنند، سیستم عامل یا برنامه کاربردی دستگاه به طور ناخواسته آنها را پردازش میکند و به هکرها امکان دسترسی به دادههای حساس از جمله پیام ها، تماس ها، عکسها و حتی میکروفون و دوربین را میدهد و سپس هکرها به راحتی تمام دادههای مورد نیاز را از سیستم آلوده سرقت میکنند.
یک پایگاه خبری آلبانیایی با انتقاد از حضور فرقه تروریستی رجوی در این کشور، وجود آنها را به مثابه یک دینامیت در آلبانی دانست.
به گزارش فراق، سایت خبری فیالا اِ لیر، در گزارشی انتقادی از سیاستهای ادی راما، نخستوزیر آلبانی در حوزههای مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، اعلام کرد که وجود فرقه رجوی در این کشور مانند یک دینامیت است.
در این گزارش آمده است که آمیخته شدن جمعیت آلبانیاییها با گروههای قومی مهاجم، یک دینامیت اجتماعی است که ممکن است روزی مردم، تاوان سختی برایش بپردازند.
گزارش فیالا اِ لیر اینگونه آورده است: بعد از اینکه مجاهدین خلق (فرقه رجوی) را آوردند، برای آنها یک دولت کوچک در مانز ایجاد کردند؛ این گروه توسط گروهی از دانشجویان تندرو تاسیس شد، اما ما چه نیازی به اینها داریم؟ آمریکاییها آنان را جلوی در خانه ما رها کردند.
این پایگاه خبری در ادامه و با انتقاد از سیاست آمریکا و همچنین راما در انتقال گروههای قومی به آلبانی نوشت: آمریکاییها بعد از آنکه افغانستان را تحویل طالبان دادند، هزار پناهجوی افغان را وارد آلبانی کردند؛ راما برای آنکه خود را بهعنوان یک رئیس بزرگ به نخستوزیر ایتالیا نشان دهد به او قول داده که اردوگاههایی را در آلبانی برای مهاجران و پناهجویان آفریقایی (که در ایتالیا حضور دارند) افتتاح خواهد کرد؛ آفرین به این رئیس مدرن!
چالشهایی که اپوزیسیون در سه سال اخیر پشت سر گذاشته، ماهیت مصرفی آنها برای دولتهای غربی را به نمایش گذاشته است. عرصهای که این دولتها برای سازمان تروریستی مجاهدین طی سالهای اخیر مهیا کرده بودند، پس از آشوبهای ۱۴۰۱، به طور پیوسته تنگ شد و میدان عملیاتی خود را در کشورهای مختلف از دست دادند.
برخی اخبار درباره لغو نشست ضدانقلاب حکایت از آن دارد که اختلافات و رقابتهای درونی یکی از عوامل لغو نشست رضا ربع پهلوی بوده است. لابی ضدانقلاب چپ و مارکسیستی با احزاب چپگرای اروپایی نقش به سزایی در لغو برنامههای سلطنتطلبان داشته است. چنانچه کارشناس شبکه تروریستی اینترنشنال نیز در گفتگو با این رسانه ضدایرانی، تأکید کرد که مشکل تهدید امنیتی نبوده؛ بلکه بخشی از اپوزیسیون در خارج از کشور عامل اصلی این ماجرا هستند.
چالشهای سلسلهوار اپوزیسیون ثابت میکند که شدت اختلافات بین ضدانقلاب افزایش پیدا کرده و هر کدام به طور جداگانه در نامههایی که به مقامات غربی ارسال میکنند، اعلام میکنند که نمایندگان چپ، مجاهدین یا پهلوی، نماینده اپوزیسیون ایران به شمار نمیآیند!
البته اپوزیسیون هم اندک اعتبار سابق خود را بین مقامات غربی از دست داده است. دستور اخیر ترامپ برای قطع بودجه مؤسسات ضدایرانی و رفتار اروپاییها با آنها، حکایت از این دارد که غرب دیگر تمایلی به شرطبندی روی اسب بازنده جریان برانداز ندارد. از سال ۱۴۰۱ تاکنون، شناخت غربیها از اپوزیسیون بیشتر شده و برخلاف پائیز دو سال گذشته، شاهد سرمایهگذاری صددرصدی آنها روی این افراد سرسپرده نخواهیم بود. این رویکرد بلافاصله پس از حوادث مهسا امینی به چشم خورد و شبکههای تروریستی ضدایرانی در کشورهای غربی با محدودیتها و تعطیلیهای گستردهای روبهرو شدند.
چالشهایی که اپوزیسیون در سه سال اخیر پشت سر گذاشته، ماهیت مصرفی آنها برای دولتهای غربی را به نمایش گذاشته است. عرصهای که این دولتها برای سازمان تروریستی مجاهدین طی سالهای اخیر مهیا کرده بودند، پس از آشوبهای ۱۴۰۱، به طور پیوسته تنگ شد و میدان عملیاتی خود را در کشورهای مختلف از دست دادند.
پلیس آلبانی تابستان ۱۴۰۲ دومرتبه به مقر مجاهدین حمله کرد. ابتدا در خرداد ۱۴۰۲، پلیس آلبانی با هزار نیرو به کمپ اشرف ۳ در تیرانا حمله کرد و در جریان این حادثه، یکی از اعضای این فرقه تروریستی را معدوم کرد و نزدیک به ۱۰۰ نفر از ساکنین کمپ تیرانا معروف به اشرف ۳ نیز زخمی شدند. در این حمله، پلیس آلبانی به بهانه مبارزه با جرایم سایبری و نقض توافقهای سال ۲۰۱۴، وارد کمپ اشرف ۳ شد. سازمان مجاهدین خلق اعلام کرد که در این عملیات، تجهیزات الکترونیکی و پهپادهایی کشف و ضبط شده است. پلیس آلبانی تأکید کرد که این عملیات بر اساس حکم دادگاه عالی مبارزه با تروریسم انجام شده است.
پس از آن در مردادماه همان سال نیز پلیس آلبانی با تأکید بر حکم دادگاه عالی مبارزه با تروریسم، به بهانه مبارزه با جرایم سایبری و نقض توافقهای سال ۲۰۱۴، وارد کمپ اشرف ۳ شد. مجاهدین بعدها اعلام کردند که در این عملیات، تجهیزات الکترونیکی و پهپادهایی کشف و ضبط شده است.
اوایل بهمن ۱۴۰۳ هم دولت کانادا در اقدامی قابلتوجه، فعالیت فرقه تروریستی مجاهدین را دچار محدودیتهای سخت کرد؛ تا جایی که ازاینپس هرگونه برگزاری تجمع با تصاویر سران این تشکیلات تروریستی ممنوع اعلام شده است و اعضای این فرقه دیگر حق تبلیغ سران سازمان در شبکههای اجتماعی را نخواهند داشت. برخی برآوردها بیانگر این است که دولت کانادا به دلیل فعالیتهای غیرقانونی، چون پولشویی، توزیع قاچاق و تأسیس دفاتر مالی غیرقانونی، مجاهدین را دچار محدودیت کرده است.
از طرفی دولت فرانسه نیز قصد دارد قرارگاه اور یا قرارگاه صبا را از این سازمان پس بگیرد. دولت فرانسه در سالهای آغازین ورود مجاهدین به این کشور، تصمیم گرفت یک مقر سیاسی – نظامی در حاشیه پایتخت خود برای این سازمان تدارک ببیند. این محل قرارگاهی بود توسط پلیس فرانسه محافظت کامل میشد، حتی به این سازمان تروریستی اجازه داده شد که حاشیه دیوار آن با سیمخاردار و دوربین مداربسته پوشش داده شود و عناصر مجاهدین هم مجوز گرفته بودند تا در خیابانهای اطراف گشتزنی کرده و با تجهیزات کامل، مانند یک سفارتخانه، از آن محافظت کنند.
اخیراً هم سازمان تروریستی مجاهدین با چالش جدید روبهرو شده و دو شرکت مشهور ماهوارهای به علت نمایش اقدامات خشونتطلبانه و نقض مکرر کنوانسیونهای بینالمللی در سیمای فرقه رجوی، هشدارهای جدی به این فرقه دادند. تاحدیکه این موضوع، در نشستهای محرمانه فرقه موردبحث قرار گرفته و مطرح شده که هشدارهای جدی از سوی دو شرکت پخشکننده برنامههای «سیمای آزادی» به این فرقه ارسال شده است. این هشدارهای مهم به دلیل نقضهای مکرر کنوانسیونهای بینالمللی پخش ماهواره و قوانین آفکام (سازمان تنظیمکننده مقررات رسانهای) در محتوای برنامهها بهویژه ترویج آموزشهای تروریستی و نمایش اقدامات خشونتآمیز و خرابکارانه، صورت گرفته است.
علیرضا معدنچی، یکی از مزدوران یاوهباف فرقه رجوی، به درک واصل شد.
به گزارش فراق، علیرضا معدنچی را میتوان نمونهای از اعضای نگونبخت اما در عین حال پلید این فرقه دانست. او سابقه فعالیت در دوران رژیم شاه را داشت و پس از انقلاب به عنوان مفسر سیاسی در رادیو و تلویزیون ایران، در بخش خبری نیمروزی فعالیت میکرد و موقعیت خوبی داشت. اما فریب خورد و با هواداری از فرقه رجوی به تشکیلات مجاهدین پیوست. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به عنوان یکی از مسئولان نفاق در همدان، مشغول به فعالیت شد.
معدنچی پس از ورود فرقه به فاز نظامی، از ایران خارج و به فرانسه رفت. وی پس از ورود فرقه به کشور عراق و استقرار در مقر اشرف، از فرانسه به عراق اعزام شد و به فعالیت در راستای اهداف تشکیلات پرداخت.
او از سال ۱۳۶۴ یا ۱۳۶۵ در عراق و کمپ اشرف حضور داشت. در تمام این سالها، وظیفهاش در بخش تبلیغات، تحریریه خبر، نوشتن مقالات و تحلیلهای سیاسی گوناگون بر اساس دستورات رجوی بود. او تا پایان عمر در همین جایگاه باقی ماند و از نظر تشکیلاتی، وضعیت مناسبی نداشت. به دلیل گرایشهای فکری و مطالعاتش، به ماهیت واقعی سازمان پی برده بود و همین امر منجر به اختلافاتی میشد، اما به او اجازه ابراز عقایدش را نمیدادند و سرکوبش میکردند. همواره او را قطبزده خطاب میکردند. به همین دلایل، با وجود سابقه طولانی، مستمراً تحقیر میشد و در ردههای پایین فعالیت میکرد.
او شیادی را به خوبی از رجوی آموخته بود و در حالی که سالها با نوشتهها و یاوههایش جوانان را فریب میداد تا به سازمان بپیوندند و خون بسیاری از جوانان به گردنش است، هرگز اجازه نداد فرزندان و همسرش جذب فرقه شوند.
علیرضا معدنچی در چهار دهه گذشته، شغلش نوشتن و تهیه مطالب مورد نظر فرقه بود. تهیه بیشتر مطالب توهینآمیز و ناسزا تحت عنوان «تحلیل» و «مقاله» بر عهده او بود و به اصطلاح، عضو تحریریه صدای مجاهد و بعدها «سیمای نفاق» بود. در گذشته، تفسیرهای مزخرفش با صدای خودش پخش میشد و اغلب، طرف حساب رجوی در بحثهای داخلی سازمان بود. با وجود آگاهی از بسیاری از موضوعات سیاسی و به دلیل تجربه و سوابقش، از بسیاری از تحلیلهای احمقانه و مستبدانه رجوی مطلع بود و متوجه میشد، اما خود را سرسپرده نشان میداد و دستورات رجوی را پیش میبرد. در سالهای پایانی، مدتی مخالفتهایش را علنی کرد که به سرعت با او برخورد شد و به قول معروف، سر جایش نشانده شد تا به دیگر اعضای تحریریه و نویسندگان بفهمانند که هیچکس نباید در برابر نظرات و خطمشیهای سیاسی رجوی قد علم کند. گاهی اوقات که نظرات واقعیاش را در جلسات با رجوی مطرح میکرد، رجوی به او حمله میکرد و ضمن تحقیر، او را به جایی میرساند که در مقابل جمع از نظراتش عقبنشینی کرده و حتی عذرخواهی کند. پس از این اتفاقات، رتبه سازمانیاش تنزل یافت و علیرغم سابقه طولانی، به یک عضو عادی تبدیل شد.
در نتیجه، معدنچی راه و رسم حقهبازی را آموخته و تصمیم گرفت برای حفظ منافع و موقعیت خود، ظاهراً همراه و همگام با سازمان عمل کند. به همین دلیل، نه تنها دیگر مخالفت علنی نداشت، بلکه با تمام قوا به دروغپردازی و لیچار بافی ادامه میداد. معدنچی با وجود آگاهی از واقعیات مسلم و با وجود اطلاع از خرفتی و خودشیفتگی رجوی، حتی نمیتوانست این مسائل را ابراز کند و مجبور بود برخلاف آنچه میدانست و درک میکرد، در جهت منافع فرقه قلمفرسایی نموده و حقایق را بپوشاند. از این رو، همراهی او با دژخیم فرقه، به گناهانش میافزاید.
با تمام این اوصاف، پس از مرگش دوباره شیادیهای فرقه آغاز شد و مریم قجر فریبکار به تمجید از او پرداخت. در حالی که در چهار دهه گذشته حتی اجازه نداده بودند دیداری با خانوادهاش داشته باشد یا جدا شود. حتی به دروغ، اسم همسر و فرزندانش را بستگان گذاشتند.
معدنچی همچنین متهم ردیف پنجاه و پنجم دادگاه محاکمه سرکردگان فرقه رجوی نیز بود.
رسیدگی به فضای سبز کاخ بر عهده زنان شورای رهبری (بخوانید همسران مسعود رجوی) بود. بدین ترتیب که تعدادی از این زنان هر هفته از صبح تا ظهر به صورت نوبتی کارهای باغبانی و نظافت محوطه کاخ را انجام می دادند. و ورود مردان به کاخ ممنوع بود. کاخ پارسیان دارای بیش از 70 اتاق خواب مجلل داشت که تعدای از آنها مختص زنان شورای رهبری بعبارتی زنان حرمسرای رجوی و کثافت کاریهای وی بود.
در سال ۱۳۶۵ که رجوی به عراق پرواز کرد، برای او خانه مناسبی کنار پایگاه جلالزاده در بغداد در نظر گرفته شد. این خانه بعد از جنگ کویت نیز محل مناسبی برای رجوی بود که بشدت از آن حفاظت می شد.
اما محل اصلی اقامت رجوی جایی بود که مجموعه «پارسیان» نامیده شد و مجهزترین و بزرگترین محل اقامت رجوی بود. در نزدیکی منطقه فلوجه در غرب بغداد و در همسایگی قرارگاه باقرزاده (پادگان طارق ارتش عراق) به این مجموعه «کاخ پارسیان» گفته می شد. این محل بعد از سقوط توسط ارتش آمریکا تسخیر شد و فرماندهی نظامی آمریکا نام «کاخ هزار و یک شب» را بر آن نهادند.
ساخت این مجتمع بزرگ در دهه ۷۰ شمسی ، توسط صدها کارگر و دهها پیمانکار و مهندس عراقی انجام شد و ۶ سال کار تکمیل آن طول کشید. کاخ پارسیان در وسط باغی بزرگ قرار گرفته بود. در محوطه آن استخر بزرگی که اطراف آن با مرمر سنگ فرش بود، قرار داشت. حدفاصل میان کاخ تا استخر، آبنمایی بسیار زیبا که از دو طرف بوسیه باغچه های گل احاطه شده بود، قرار داشت.
لازم به ذکر است که این باغ نیز همزمان با احداث کاخ ساخته شده و فضایی و فضایی خشک و بیابانی داشت، ولی در مدت زمانی بسیار کوتاه، با خرید و کاشت هزاران درخت (از قبیل: درختان میوه، درختان تزئینی ، انواع نخل ها انواع گل ها و چمن ها)، بیابانی خشک را به باغی سرسبز تبدیل کردند و در چهار طرف ساختمان ، حیاط سازی صورت گرفته بود.
رسیدگی به فضای سبز کاخ بر عهده زنان شورای رهبری (بخوانید همسران مسعود رجوی) بود. بدین ترتیب که تعدادی از این زنان هر هفته از صبح تا ظهر به صورت نوبتی کارهای باغبانی و نظافت محوطه کاخ را انجام می دادند. و ورود مردان به کاخ ممنوع بود.
کاخ پارسیان دارای بیش از ۷۰ اتاق خواب مجلل داشت که تعدای از آنها مختص زنان شورای رهبری بعبارتی زنان حرمسرای رجوی و کثافت کاریهای وی بود.
تاسیسات زیرزمینی و ضد بمب، پایگاه بسیار پیچیده مخابراتی و ماهواره هایی که زیر ساخت مناسبی برای آمریکایی ها بود در این مجموعه قرار داشت. در کنار این کاخ یک مجموعه ساختمانی شامل یک سالن بزرگ ۷۰۰ نفره آمفی تئاتر به نام سالن «احمدی» ، یک سالن غذاخوری ۷۰۰ نفره مشرف به باغ میوه، یک ساختمان اداری با یک سالن بزرگ و یک آشپزخانه بسیار مجهز ساخته شده بود.
کاخ تکریت یکی دیگر از کاخ های رجوی بود. بدلیل فشارهای رجوی برای تصاحب یکی از کاخ های صدام و از آنجا که عراقی ها مخالف دادن کاخ در مجتمع کاخ های صدام در منطقه کرخ (بغداد) به وی بودند، بالاخره این کاخ در تکریت به وی داده شد. هزینه زیادی برای لوکس تر و تجملی تر کردن آن صرف شد ولی بدلیل موقعیت جغرافیایی آن و ترس از تردد به تکریت، این کاخ هیچوقت مورد استفاده رجوی قرار نگرفت و تنها برای ارضای تجمل طلبی و زیاده خواهی های آنها بود.
کاخ سامرا، یک ویلای دو طبقه در شهر سامرا بود و با وجود اینکه بیشتر از دوبار برای مدتی کوتاه از آن استفاده نشد، هزینه زیادی بابت لوکس سازی آن صرف شد.
در کنار هریک از این خانه های مجهز ، یک پناهگاه نیز با هزینه های هنگفت ساخته می شد تا در صورت بروز هر حمله ای ، مسعود رجوی بطور موقت در آن پناه بگیرد. این نوع پناهگاهها با تجهیزات نظامی خاصی ساخته می شدند که مخصوص فرماندهان رده بالای نظامی در شرایط جنگی بود. باید به این نکته نیز اشاره کرد که تمامی مقرهای مسعود (حتی در مواردی که موقتی بود) مدام تعویض مبلمان و دکوراسیون می شدند، بویژه بعد از بازگشت مریم از فرانسه در سال ۱۳۷۵ ، این موضوع جدی تر شد.
در ابتدا، آنان مشتری فروشگاههایی بودند که برای کاخ های صدام از آنها خرید می شد، اما بعد از بازگشت مریم ، همه چیز با مارک اروپایی مورد پسند وی بود که شامل مواد غذایی هم بود که دوبار در هفته کامیون یخچالدار از اردن برای مصرف آنها خرید می شد.