فارس:از ماجرای عملیات مروارید بگویید.
- در جنگ کویت و هنگام بیرون راندن نیروهای عراقی از کویت که آن زمان ما در منطقه کفری ( نوژول ) در پراکندگی بودیم، با پایان گرفتن جنگ و آتش بس بین نیروهای ائتلاف و عراق، در جنوب و شمال عراق قیام انتفاضه مردم صورت گرفته بود که آن موقع ما اطلاع نداشتیم و سازمان هم چیزی در این رابطه به نیروها نمی گفت، فقط به ما اطلاع دادند که بایستی هر چه زودتر به اشرف برگردیم.
از طرف دیگر هیچکدام از نیروها و به ویژه نیروهای زرهی آمادگی هیچگونه عملیاتی را نداشتند، از زمانی که ابلاغ آماده باش داده شد چند ساعتی نگذشته بود که خبر درگیری با اکراد را دادند، آماده باش اعلام شد، خیلی از نیروها را مجدداً سازماندهی کردند، یک بهم ریختگی شدیدی ایجاد شده بود و هیچ کس نمی دانست چه اتفاقی افتاده است.
کار تخلیه محل های استقرار شروع شده بود، همه حرکت کرده و می رفتند و من هم با لشکری بودم که قرار بود آخر از همه برگردد، لشکر 89 که فرمانده وقت آن فردی معروف به " کاک اسد " بود.
من را راننده خودروی 106 گذاشته بودند، علیرغم این که هیچ چیز بلد نبودم به من گفتند تو کاری به سلاح نداشته باش و فقط رانندگی کن، بعد لشگر را روی ارتفاعات پشت شهر طوز فرستادند، وقتی به آنجا رسیدیم و مستقر شدیم تعداد زیادی لباس شخصی را که در حدود 5/1 کیلومتری می دیدیم که در شیارها و تپه ها پراکنده بودند، آنها در حال فرار از شهر طوز بودند، دستور شلیک به آنها را دادند، یک وقت دیدم که با تانک ها و توپهای 122 و مینی کاتیوشا شلیک کردند، فاصله دور بود ، این که چقدر کشته شدند را خدا می داند، ولی می دیدم که گلوله ها بین آنها اصابت می کند.
وقتی سؤال کردیم این افراد چه کسانی هستند جواب می دادند که اینها مزدورهای ایران هستند و از ایران برای حمله به ما آمده اند، گفتم آنها که داشتند به سمت دیگری فرار می کردند و اصلاً ما را هم ندیدند، چطوری ما به آنها شلیک کردیم و چه کسی گفت که آنها به ما حمله می کنند؟
در جواب من، فرمانده لشکر گفت که در شهر طوز با لشکر 54 درگیر شدند، رضا کرمعلی کشته شده، به خاطر همین دستور دادند هر کس را که مسلح دیدید اگر تسلیم نشد، بکشید. بعد از 24 ساعت که در ارتفاعات بودیم به عقب برگشتیم و از جاده کرکوک شبانه با خودروهای چراغ خاموش به شهر کرکوک نزدیک شدیم، گفتند در شهر حکومت نظامی است.
تا نزدیک صبح روی جاده ماندیم ، بعد حرکت کرده و از شهر گذشتیم و به طرف تکریت رفتیم، در شهر تکریت مردم همه مسلح بودند و می گفتند که آنها " جیش شعبی " هستند یعنی طرفداران صدام. بعد از تکریت رفتیم به طرف خالص، از روی پل سندیه رد شدیم و از خروجی شهر خالص وارد جاده اصلی شدیم، رفتیم اشرف، در اشرف کل یگان مهندسی به جز مجید عالمیان و چند نفر دیگر بقیه ما را به فرماندهی مسعود مظلومی گذاشتند.
3 خودرو پیک بودیم، یک لندکروز، 2 جیپ لندکروز که بین اشرف و شهر طوز در حرکت بودیم، بعضی وقت ها افسانه ( حمیده شاهرخی ) و در سایر مواقع مهین مشفق نیا ( پری ) که فرمانده محور بود را به منطقه سلیمان بک و به اشرف بر می گشتیم.
مهین مشفق نیا برای توجیهات و گرفتن دستورات جدید روزی 2 بار به اشرف تردد می کرد که وقتی می آمدیم در مقر لشگر پیاده می شد و با یک خودروی دیگر که متعلق به خودش بود می رفت به طرف ستاد و معمولاً بعد از 3 تا 4 ساعت برمی گشت.
درگیری ها در شهر طوز و سلیمان بک و کشتار اکراد ادامه داشت، یک روز یک سرتیپ عراقی که مردی مو سفید و کوتاه قد بود را دیدم که از ستاد مقر مسعود رجوی بیرون آمد، سوار لندکروز شد و او را با اسکورت بردند پایگاه هوایی نزدیک به شهر سلیمان بک، جهت هماهنگی با توپخانه ارتش عراق که اطراف پایگاه هوایی مستقر بود.
این هماهنگی برای زیر آتش گرفتن شهر کفری جهت حمله منافقین به آن شهر در شب عملیات انجام شد، هدف پاکسازی منطقه از اکراد بود، بعد از آن حمله بود که دستور دادند نیروهای مستقر در هر 2 شهر طوز و سلیمان بک به سمت خالص و از آنجا نیز به جلولا حرکت کنند.
زرهی هایی که در اشرف بودند نیز به طرف جلولا و به وسیله کمرشکن انتقال یافتند، بعد از استقرار در جلولا در قرارگاه افشار که یک پادگان نظامی عراقی بود، ساعت 12 شب اعلام کردند که صبح حمله است و می خواهیم حرکت کنیم و برویم به سمت شهر کلار.
ابتدا یگان های زرهی و بعد مکانیزه و بعد از آنها توپخانه و پشتیبانی حرکت کردند، من جزو نیروهای مهندسی و پشتیبانی راننده آیفا بودم، صبح وقتی به ارتفاعات قبل از شهر کلار رسیدیم، نیروهای زرهی نزدیک و در جلو ارتفاعات و برخی نیز روی ارتفاعات مستقر شده بودند.
روی جاده بودیم با بی سیم گفتند بیا جلو که نفرات مهندسی بایستی روی جاده مین گذاری کنند، وقتی به کنار آخرین تانک که فرمانده آن فرشته شجاع و خدمه آن نیز به جز فشنگ گذار که مرد بود، همگی زن بودند، رسیدیم، در فاصله ای که محل مین گذاری مشخص شود، فرمانده تانک مرا صدا زد، وقتی کنار او رفتم او برایم تعریف کرد که چگونه آنها با دوشکا و توپ و تانک به وسط اکراد شلیک کردند.
بعد مرا برد به یکی از مواضع که بگوید نفرات آنجا بودند، وقتی بالا رسیدیم یک جوان کرد که لباس کهنه و یک جفت کفش پلاستیکی به تن داشت بدون سلاح آنجا روی زمین افتاده بود، بعد فرشته شجاع گفت ما او را زدیم، خیلی زیاد بودند.
روی سینه این جوان کرد جای چند زخم بود، معلوم بود که به تازگی تمام کرده است، بعداً که بولدوزر D155 مهندسی آوردند، محمد تقی صالح پور رفت خاک ریخت روی آن و همانجا یک سنگر تانک درست کردند، او با بولدوزرش برای خاک کردن کشته ها روی بقیه تپه ها رفت، این که چند نفر بودند چیزی نگفت.
چند روز نگذشته بود که یک خودرو وانت سفید از سمت کلار روی جاده اشتباهی به سمت مواضع تانک ها آمد، اما وقتی متوجه شد و خواست برگردد، مالک (مرتضوی که مالک اسم مستعار او بود) فرمانده تانک دستور داد یک قبضه سلاح 23 که روی جیپ مستقر بود به سمت آنها شلیک کند، نفرات این وانت 5 نفر کرد بودند که یکی از آنها به شدت زخمی شده بود، تمام بدنش سوراخ سوراخ شده بود، بقیه را هم دستگیر و تا توانسته بودند کتک زدند.
من هم 4 نفر را دیدم که به اشرف منتقل کردند. نفر زخمی که مستمراً آب می خواست او را پشت وانت پیکان گذاشته بودند و تمامی کف وانت پر از خون بود، بدنش کاملاً سفید شده بود، او شب فوت کرد و صبح توسط علیرضا عاقلی در نزدیک پادگان نظامی در زیر ارتفاعات و در زمین های کشاورزی توسط لودر خاک شد.
در ارتفاعات مروارید 2، من در مدرسه ای پشت ارتفاعات به فاصله تقریباً 3 کیلومتری بودم و شب حمله شده بود، صبح گفتند 10 نفر از افراد یگان ها کشته شده اند و تعدادی نیز از اکراد که دقیقاً یادم نیست 2 یا 5 نفر بودند که کاتیوشا خورده بودند و بعد هم در ارتفاعات آنها را دفن کرده بودند.
چند روز بعد نیروهایی از ارتش عراق آمدند و مواضع را از منافقین تحویل گرفتند، در هر 2 عملیات ارتش عراق با آتش باری از طریق توپخانه و همینطور با هلیکوپتر از منافقین پشتیبانی کردند.
در ضمن عراق تمام زاغه های مهمات شهر جلولا را در اختیار منافقین گذاشته بود، بعد از عملیات هم تمام زرهی های سازمان را ارتش عراق در فیلق تعمیرات و بازسازی کرد و برای همه موتور جدید گذاشتند.
از نفرات شنیده بودم که در درگیری های شهر طوز و سلیمان بک با نفربر BMP به جوان های کرد شلیک کرده و آنها را می کشتند، این را خود نفرات زرهی در صحنه تعریف می کردند یا در حمله به شهر کفری بی رحمانه افراد بیگناه را می کشتند، در قره تپه هم که نسرین ( مهوش سپهری ) فرمانده بود، یک اتوبوس را با تانک زده بودند و همه نفرات در آتش سوخته بودند.
همین طور از فردی به نام نادر تیموری که خودش تعریف می کرد، شنیدم که 2 کرد را شبانه کشته بود و حدود 480 نفر کرد دستگیر شده را تحویل عراق داده اند.
مسعود رجوی در نشست ها می گفت که صدام به خاطر کشتار کردها و حفظ شهرها از سازمان تقدیر کرده است، او همچنین تعریف می کرد روزی که برای ملاقات رفته بوده، عزت ابراهیم پیش صدام گفته بود که یک روز که ارتش عراق فروپاشیده و آنها هیچ نداشتند با یک یا 3 تانک جهت سرکوب به طرف کرکوک می رفتند ، گفته بود وقتی برادران مجاهد با تانک هایشان را دیدم اشک از چشمانم جاری شد و با خودم گفتم که اینها چه نیروی قوی بودند که ما نسبت به آنها کم توجهی می کردیم، بعد از آن همانجا صدام دستور داده بود هر چه که می خواهند به آنها نه نگویند چرا که اینها هم مثل ارتش عراق هستند و بعد از آن بود که درب تمام انبارها را به روی آنها باز کردند.
صدام مربیان آموزشی در سطح سرهنگ و سرتیپ را جهت آموزش به اشرف فرستاد، آزادی عمل بیشتری به اعضا دادند و دیگر مثل سابق در رفت و آمد هیچگونه مانعی بر سر راهشان نبود، دو قرارگاه باقرزاده و بدیع زادگان در غرب بغداد و شهر فلوجه را به منافقین دادند.
کمک های مالی فراوانی بابت دستمزد به رجوی دادند که این اواخر فیلم های مخفی گرفته شده از جلسات دریافت پول توسط شخص رجوی از تلویزیون های خارجی و داخلی افشا و پخش شد که در یکی از جلسات مسعود رجوی به آنها می گفت ما برادری خودمان را ثابت کردیم، تهدید بر علیه شما تهدید ما نیز هست، ما همیشه با شما هستیم.
چیزی که بین خودشان مطرح بود و بعداً اعلام عمومی شد این بود که می گفتند بعد از جنگ کویت، ایران با حمایت از نیروهای شیعه در جنوب و کردها در شمال 2 هدف را دنبال می کردند، یک استفاده از موقعیت و فرصت پیش آمده بعد از جنگ و اشغال عراق و دوم نابودی مجاهدین و بر اساس همین هم بود که به هر کار و جنایتی دست می زدند تا مانع از این 2 هدف ایران شوند که نهایتاً با کمک نیروهای عراقی شورش ها سرکوب شد.
فارس: سران منافقین برای توجیه این جنایات چه کردند؟
- توجیهات سازمان منافقین این بود که ما داریم از خودمان دفاع می کنیم، به نیروها می گفتند ما کاری به کردها نداریم، آنها که به ما حمله می کنند مزدور هستند، در توجیه حمله های مروارید این طور وانمود می کردند که گویا با کردها صحبت کردند که چون عراق امن نیست می خواهند به طرف مرز ایران بروند در حالی که این کذب محض و یک دروغ بزرگ بود، چرا که همه جنایت ها به دستور صدام و جهت حفظ منافع آنها بود.
فارس: نظر نیروهای سازمان در مورد این درگیری ها چه بود؟
تا آنجا که من در جریان بودم، غالباً مخالف درگیری و کشتار کردها بودند، اگرچه کسی در آن مقطع جرأت اظهارنظر نداشت و نمی توانست مخالفتش را بیان کند حتی خیلی از افراد همان موقع جدا شده و رفتند، بعضی ها هم سر حرف زدن در این باره به اتهام نفوذی در سال 73 بازداشت و شکنجه شدند. در کل به جز افراد رده بالا تقریباً تمام کسانی که درک فهم بالایی داشتند هیچ وقت سر این موضوع صفر صفر نشدند.
فارس: سرکردگان منافقین برای مسائل مختلف نشستهای مختلفی داشتند، این نشستها از نظر شکلی و ماهیتی چگونه بود؟
- یکی از این نشست ها، نشست های 5 روزه بود که بعد از درگیری های جنگ (عملیات های مروارید) توسط مسعود رجوی و در چند نوبت برگزار شد که این نشست را برای رده های بالا و کادرها در سطح مختلف گذاشته بودند.
من خودم شخصاً در نشست ها حضور نداشتم، ما در جلولا بودیم و به اشرف منتقل شدیم و نوار نشست ها را قرار شد برایمان بگذارند که بعد از توجیه اولیه ما را جهت دیدن نوارها بردند.
موضوع نشست در رابطه با بحث طلاق بود که البته طبق گفته خودشان این بحث را برای کادرهای قدیمی در سطح هیئت اجرایی قدیمی ها گذاشته بودند که بعد از انتخاب مریم رجوی به عنوان مسئول اولی مطرح کرده بودند که در سال 70 مجدداً و به قول خودشان این مسائل را برای همه نیروها عمومی کردند.
محتوای 5 روز نشست و تکرار نوارهای آن برای بقیه این بود که «بایستی همه زن های خود را طلاق بدهند» چون تجربه کادرهای بالا را داشتند، مسعود رجوی طلاق را اجباری کرد تا اگر کسی در نشست های قبلی مخالف طلاق دادن بود، او نیز طلاق بدهد، البته برای نیروهای پایین که اغلب نیز مجرد بودند و بحث طلاق را قبول نداشتند زیاد سخت نمی گرفتند، فقط از همه نفرات تعهدنامه می گرفتند که حتی اگر متأهل هم نیست بنویسد که طلاق داده است.
برای افرادی که زن داشتند کار مشکلی بود و خیلی ها در آن مقطع قبول نکرده و با همسرشان و یا بدون همسرشان جدا شدند و رفتند، برای افرادی که این بحث در حد نوشتن یک برگ کاغذ بود چندان جدیتی نداشت.
تنها چیزی که از آن بحث ها یادم است این بود که رجوی سعی می کرد در توجیه طلاق اجباری بحث را ربط بدهد به موضوع عملیات مرصاد که گویا علت شکست در عملیات مرصاد داشتن خانواده بوده است در حالی که اساساً بحث طلاق اجباری ناشی از استراتژی سازمان منافقین بود که برای حفظ تشکیلات و بقاء خودشان اقدام به چنین کاری کرده بودند که البته به جز کادرهای بالا که خودشان دست اندرکار بودند بقیه آگاهی نداشتند و بیشتر در رودربایستی قرار گرفته و همین طوری قبول کردند.
رجوی این موضوع را میدانست که هیچ کس و در هیچ زمان به صورت واقعی طلاق نگرفته است، ولی چون برایش منافع داشت به روی خودش نمی آورد، هدف همانگونه که گفتم حفظ تشکیلات از طریق آوردن بندهای مختلف که معروف به بندهای " انقلاب " بود تا افراد قبل از این که به موضوعات دیگری فکر کنند درگیر مسائل خودشان شوند.
این یک برنامه ریزی درازمدت بود که هر چند وقت یکبار یک بند به اصطلاح انقلاب توسط مریم رجوی ابلاغ می شد و بقیه بایستی می رفتند در نشست های کوچکتر سر آن موضوع صحبت و گزارش می نوشتند که این داستان علیرغم این که ریزش نیروها را به همراه داشت، ولی همچنان ادامه می یافت.
نشست بعدی معروف به نشست های بند " ف " ( ف یعنی فردیت ) بود، نشست های کوچکی بودند که بعد از پروژه رفع ابهام سال 73 ابتدا در خارج ( فرانسه ) توسط نسرین برگزار و سپس سال 74 در اشرف برگزار شد که در نهایت منجر به نشست های معروف به " حوض " که توسط خود مسعود رجوی در بغداد و در سالن نشست به اصطلاح شورا برگزار می شد. این نشست ها زمانی برگزار شد که رجوی از 2 سال پیش همه راهها را برای جدا شدن افراد کاملاً بسته بود، هدف از برگزاری این نشست ها اساساً سرکوب افراد بود، چون رجوی می دانست که نفرات عموماً حرف های او و سازمان را قبول ندارند و به قول معروف با خط پیش نمی روند.
از طرفی هم نیروها ناچارند هر چه او بگوید بپذیرند به خاطر همین به هر حربه ای متوسل می شد تا حرف های خودش را به کرسی بنشاند، نتیجه ای که می خواست در نهایت از نشست ها که همان عملیات جاری باشد گرفت، در واقع عملیات جاری آنجا پایه گذاری شد و از همه تعهد عملیات جاری گرفت.
نشست بعدی نشست های طعمه بود که از سال 80 آغاز شد، قبل از برگزاری این نشست ها یک دوره نشست های سیاسی برگزار کردند که آن نشست ها اساساً جهت توجیه و رفع و رجوع و دوز و کلک و دروغ و تحلیل های سیاسی رجوی طی 8 سال ریاست جمهوری آقای خاتمی بود که تا آن موقع و در عمل برای همه اثبات شده بود که آن همه تحلیل همه اش دروغ و جهت فریب نیروها بوده و کمتر کسی بود که نسبت به این موضوع اشراف نداشته باشد.
رجوی در شروع نشست های سیاسی بدون وقفه گفت که نزدیک است دور دوم ریاست جمهوری تمام شود هر چه گفتم هر چه گفتید، هر چه گفتیم همه اش کشک بود و از این به بعد می خواهیم از نو تابلوهای جدیدی بکشیم، مجدداً چند تابلو کشید که اکثراً در همان نشست ها نسبت به تحلیل ها دافعه داشتند.
بعد از برگشت نیروها به قرارگاه ها وقتی دیدند که بحث ها پیش نمی رود دوباره به حربه دیگری روی آوردند یعنی ابتدا نشست هایی برای لایه های MO و M گذاشتند که همراه بود با فحش و فحش کاری و در آن نشست ها با توسل به این که شما طلاق ندادید و مشکل زن دارید به زورگویی پرداختند که این کار را می خواستند با افراد پایین تر هم بکنند اما وقتی دیدند که لایه های MO و M جواب نگرفتند مجدداً همه را به قرارگاه باقرزاده برگرداندند، در آنجا ابتدا تعدادی که بحث ها را قبول نداشتند و خواستار جدایی بودند را به اصطلاح خودشان اخراج کردند، البته حواس شان بود که نیروهای زیادی ریزش نداشته باشند.
نشست های کوچکتر که به دلیل محدودیت جا برای آنها چادر زده بودند به این شکل بود که به نوبت افراد را سوژه می کردند و نفراتی را که خودشان از قبل توجیه کرده بودند بلند شده و به او بدون دلیل و مدرکی فحش های رکیک و ناموسی می دادند.
گاهاً برای هر نفر 15 روز نشست گذاشته و هر بار 7 الی 8 ساعت می ریختند روی سرش فحش می دادند، بعضاً هم در این نشست ها کتک کاری می شد و وقتی هم که فرد مجبور به صحبت کردن می شد از او هیچ بحث سیاسی سر مسئله دار بودنش قبول نمی کردند.
معمولاً این نشست ها توسط زنان اداره می شد و در مواردی که فرد حرفی نمی زد تعدادی زن به نشست می آوردند تا به دروغ مارک اخلاقی، چشم چرانی و ….. به او بزنند. همه افراد علاوه بر این که در داخل قرارگاه محصور بودند، اطراف قرارگاه هم توسط نیروهای آمریکایی کاملاً حفاظت می شدند، در داخل نیز فرماندهان به ویژه شب ها پست می دادند که کسی فرار نکند.
در چنین محیطی بود که افراد از طریق سرکوب مجبور به اعتراف به دروغ در خصوص وضعیت فردی خودشان می شدند و تا زمانی که فرد با دست خودش پروسه چندین ساله به ویژه در مورد انقلاب ایدئولوژیک که در داشتن مشکل زن و زندگی خلاصه می شد نمی نوشت، فرمانده ها رهایش نمی کردند.
در این نشست ها که چیزی حدود 1 ماه بلکه بیشتر هم طول کشید به همین شکل ادامه داشت که بزرگترین سرکوب رجوی با افراد سازمانش بود، در این نشست ها بود ابلاغ شد کسی که نخواهد با آنها باشد بایستی 2 سال خروجی بعد تحویل به عراق و زندان ابوغریب و سپس تحویل ایران را تحمل کند یعنی آدم ها را طوری ترساندند که تن به خواسته های مسعود رجوی بدهند.
در همین نشست ها بود که رجوی گفت از آنجا که همه مشکل زنان هستند بایستی به صورت هفتگی نشست های غسل جهت بیان تناقضات خود برگزار شود که این نشست ها هم بایستی توسط فرمانده مرد رده بالا برگزار می شد بدین معنا که با استفاده از زور و تهدید افراد طوری رفتار کردند که موضوع اصلی که بازخواست و حسابرسی از رجوی به خاطر دروغ ها و تحلیل های فریب کارانه اش بود حتی برای مقطعی به فراموشی سپرده شود البته نه برای همیشه، چون که بلافاصله بعد از جنگ که فضا کمی بازتر شد و دیگر سازمان قدرتی نداشت به دلیل حضور نیروهای آمریکایی و از طرفی افراد احساس تهدید نمی کردند با یادآوری آن دوران هر چند که خبری از رجوی نبود، ولی تشکیلات و مسئولینی سازمان را به دلیل گذشته تحت فشار قرار می دادند.
فارس: در مورد نشست های عملیات جاری هم توضیح مقداری توضیح دهید؟
این نشست ها که بعد از نشست های حوض رجوی پایه گذاری شد اساساً برای اطلاع از وضعیت تشکیلاتی فرد به صورت روزانه بود، رجوی در توجیه برگزاری نشست های عملیات جاری گفته بود که این نشست ها جهت آب بندی و بستن شکاف ها در برابر نفوذ است و به خاطر همین هر کس که عملیات جاری نکند یعنی نفر وزارت اطلاعات و نفوذی است با این منطق کسی نمی توانست در عملیات جاری شرکت نکند چون که بلافاصله مارک نفوذی می خورد.
به این ترتیب باز هم به این شیوه آنگونه که می خواست در جهت منافع تشکیلاتی خودش بهره برداری می کرد، وقتی که نفر می دید اگر عملیات جاری حتی به صورت فرمالیستی انجام ندهد، مارک نفوذی می خورد و با این بهانه بلایی به سرش می آورند به اجبار در عملیات جاری شرکت می کرد.
در ظاهر عملیات جاری یعنی صفر صفر شدن فرد و همان انتقاد و انتقاد از خود بود، اما چون تشکیلات منافقین توان و کشش انتقادپذیری نداشت بعد از مدت کوتاهی این موضوع یک طرفه شد، ابتدا که با صحبت کردن خود فرد به صورت شفاهی در نشست های جمعی شروع شده بود بعد از مدتی چیزی به اسم دو ستون یا به قول آنها 2 دستگاه مطرح شد که فرد بایستی به صورت روزانه فاکت هایش را می نوشت از خودش انتقاد می کرد و در نهایت نتیجه گیری می کرد که دیگر این رفتار را تکرار نکند.
از آنجایی که افراد در محتوا این نشست ها را قبول نداشتند و از طرفی هم یکجانبه شده بود کسی تمایل به اجرای آن نداشت، البته افرادی بودند که مخصوصاً این کار را می کردند، بعضی ها هم به خاطر انطباق کار کردن مجبور بودند چند فاکت را سر هم کنند اما با همه این احوال اغلب از دستاوردهای آن در نشست های عمومی صحبت می شد و اینگونه وانمود می کردند که بیشتر جنبه روحیه دادن و تشویق افراد به این کار بود، هر چقدر تلاش می کردند که عملیات جاری را به قول خودشان رادیکال تر کنند جواب نمی گرفتند و به این دلیل که هر چه زمان می گذشت افراد به ماهیت این طرح پی می بردند.
اغلب عملیات جاری را شکنجه روحی روزانه عنوان می کردند به دلیل این که از صبح که بیدار می شدند تا شب بایستی کار می کردند و شب که ساعت استراحت بود به جای تشکر و قدردانی از کاری که انجام شده بود بایستی نفرات می رفتند در عملیات جاری و از خودشان انتقاد می کردند.
به این ترتیب هم نفر ذهنش درگیر موضوع عملیات جاری و فاکت نوشتن بود، هم این که تمام اشکالات مسئول کار به دلیل این که جرأت انتقاد کردن نداشتند پوشانده می شد، در نهایت هم فرد بایستی بدهکار سازمان و تشکیلات می شد که چرا کارش را تمام نکرده و یا این که اگر تمام کرده خوب انجام نداده است و می توانسته بیشتر و بهتر انجام دهد.
از آنجایی که افراد دافعه داشتند و تمایلی از خود برای عملیات جاری نشان نمی دادند خیلی وقت ها برای رفع تکلیف چند فاکت الکی که هیچگونه بار انتقاد از خود نداشت جور می کردند تا شب نگویند چرا عملیات جاری نکرده ای، بعضی ها هم در زمان عملیات جاری مریض می شدند تا در آن شرکت نکنند.
این اواخر هم عملیات جاری برعکس شده بود یعنی این که به دلیل شرایط به جای انتقاد از فرد نقاط مثبت فرد را بیان می کردند تا فرد در عملیات جاری شرکت کند یعنی مثل گذشته که فرد مورد حسابرسی قرار می گرفت و آخر سر هم بایستی بدهکار بیرون می رفت.
فارس: نشست های غسل هفتگی چطور بود؟
- نشست های غسل هفتگی که مسعود رجوی در پایان نشست های طعمه سال 80 عنوان و به نفرات تحمیل کرده بود، کاری به غایت غیراخلاقی و ضدشرع و شکنجه گاه انسان ها بود که فرد بایستی به اجبار به صورت روزانه و در طول یک هفته تمام آنچه به ذهنش می زد را به صورت تناقض و یا این که منجر به عملی شده حتی خواب و استراحت شب را لحظه به لحظه روی کاغذ نوشته و در آخر هفته در جمع مردانه ( زنان هم به صورت جداگانه ) با صدای بلند بخوانند.
در حقیقت این کار که نوعی اشاعه منکرات آن هم از نوع وحشتناک آن بود، حتی بدتر از کلیسا چون به هر حال در کلیسا بین کسی که اعتراف می کند و آن که کشیش است و گوش می دهد پرده و حائلی قرار می دهد و به صورت انفرادی است در حالی که در اینجا به صورت علنی و جمعی انجام می شد.
اهداف آن چیزی نبود جز بردن افراد به درون خودشان و بدهکار کردن شان نسبت به تشکیلات. این کار علیرغم این که خیلی سخت و دردآور بود ولی افراد مجبور بودند به آن تن بدهند به خاطر همین رجوی را با همه جنایاتش به لحاظ اخلاقی نیز کثیف ترین موجود روی زمین می نامند و به نظر من هم خیلی کثیف بود.
فارس: تبعات آن طلاق های اجباری و تشکیلاتی که گفتید چه چیزهایی بود ؟
یکی از تبعات طلاق و اولین آن این بود که بعد از ابلاغ این که بایستی افراد طلاق بدهند، ریزش نیرو شروع شد. خیلی از زوج ها در همان ابتدای این جریان اعلام جدایی کرده و در مقطع 69 _ 70 بعضاً که دارای پاسپورت بودند به همراه خانواده خود، البته بعد از گذراندن دوره های سخت و فشارهای روحی و روانی به خارج از عراق و کشورهای قبلی خود رفتند.
در مورد افرادی که اینگونه شرایط را نداشتند وضعیت به کلی متفاوت بود، فشارهای زیادی را بایستی تحمل می کردند، از جمله بازداشت های طولانی مدت بود که بایستی می گذراندند.
از سال های 70 _ 71 به بعد شرایط را سخت تر کردند، هر کس اعم از زن و مرد اگر تن به طلاق نمی داد در نشست های جمعی مجبور به پاسخگویی بود و مورد بازخواست قرار می گرفت، بعضاً کار به کتک کاری افرادی می کشید و بازداشت و زندان را به همراه داشت.
بعد از مدت های طولانی انتظار رفتن به بیرون از سازمان، یا فرد مقاومت می کرد و در صورت داشتن پشتوانه حقوقی به خارج می رفت و یا این که تسلیم خواسته های آنها می شد، این جریان همچنان در سال های بعد با توجه به شیوه های جدید سازمان و به کارگیری تهدید و زورگویی ادامه داشت و سازمان از دست آن خلاصی نداشت.
در مورد طلاق اگر چه آنها تعبیر خودشان را داشتند و اسم آن را انقلاب ایدئولوژیک گذاشتند، اما واقعیت چیز دیگری بود، واقعیت این بود که رجوی و دستگاه او در یک بن بست سیاسی و استراتژیک بعد از آتش بس و پایان جنگ عراق با ایران قرار گرفته بود.
سازمان رجوی و ارتش به اصطلاح آزادیبخش که زائیده جنگ عراق بودند روی موج سوار شده و با همکاری و پشتیبانی نیروهای امنیتی و نظامی عراق، علاوه بر جنگیدن، همکاری اطلاعاتی نیز با ارتش عراق داشتند
و اکنون بعد از پایان جنگ سازمان دیگر توان نگهداری نیرو را نداشت، رجوی پاسخی برای نیروهایش نداشت، از طرفی تقریباً و شاید هم بیش از دو سوم از نیروها مجرد بودند و فلسفه طلاق و وارد شدن رجوی به پروسه طولانی طلاق علیرغم این که می دانست ( البته نه به این شکل ) که ریزش نیرو دارد و دست به این کار زد، ناشی از فشارهایی بود که از پایین به رأس سازمان وارد می شد و مسعود رجوی بایستی به طریقی مسئله ازدواج و خانواده را برای کلیه افراد و نه قشر خاصی حل و فصل می کرد.
بنابراین برای فرار از این مشکل و با توجه به داشتن پشتوانه ای مثل عراق که آن موقع بعد از خوش خدمتی ها و کشتار و جنایات که علیه کردها مرتکب شد، بسیار احساس قدرت می کرد، دست به چنین حرکت ضد انسانی یعنی طلاق اجباری و از هم پاشیدن خانواده ها زد.
رجوی خودش می دانست که در یک قرارگاه محدود، زندگی کردن افراد جوان و مجرد و زن و مرد در کنار یکدیگر برای مدت طولانی تبعات خاص خودش را دارد و به هیچ شیوه ای نمی توان جلوی آن را گرفت، الا این که با شارلاتان بازی دست به کیسه جادویی برده و چیزی به اسم " انقلاب " که قبلاً طراحی کرده بود در بیاورد و به خورد نیروهایی که در چنگ او گرفتار آمده بودند و هر کدام به دلایلی راهی برای نجات از جهنم رجوی نداشتند، بدهد.
رجوی خودش در آن سال ها بعد از سال 72 یکبار علت طلاق اجباری ( عمومی ) را این طور بیان کرد «یک روز مریم رفت قرارگاه اشرف و برگشت آمد نزد من و گفت از 1000 مرد راننده تانک داریم اما یک کدام شان به درد نمی خورد» و به خاطر این حرف مریم بود که من پذیرفتم بحث طلاق را عمومی کنیم.
برای جلوگیری از ایجاد روابط بین زن و مرد، فساد اخلاقی، بحث انقلاب و طلاق و بندهای متعدد بعدی به افراد تحمیل شد و نه چیز دیگری.
علت جریان وار کردن آن هم به خاطر این بود که نیروها تحت کنترل قرار گیرند، هر چند به صورت مقطعی در این کار موفق بودند و توانستند به اهدافی که داشتند دست یابند، اما مسئله آن قدرها هم راحت نبود.
این درست بود که رجوی زن را از افراد گرفت و خیلی هم سعی کرد که با دادن امتیازات و پست و مقام به ویژه به زنان و مردان متأهل که زن های خود را طلاق داده بودند موضوع را حل و فصل کند، اما در موارد زیادی نتوانست به خاطر این که زندگی جمعی در یک محیط کوچک که هیچگونه ارتباطی با دنیای بیرون نداشت، تبعات خاص خودش را داشت.
اگر چه رجوی شخصاً دستور حکم اعدام برای کسانی که روابط زناشویی داشتند، صادر کرد و در نشست های عمومس ابلاغ کرد، ولی مسئله غریزه جنسی هم در زنان و هم در مردان چیزی نبود که با تهدید بتوان جلوی آن را گرفت، در پروسه سالیان حضور در مناسبات آنها شاهد موارد زیادی از روابط نامشروع بین زنان و مردان بودم.
بارها در نشست های خصوصی که مسعود رجوی برای مردها می گذاشت از زبان خودش شنیده بودم که از هم جنس بازی و موارد اخلاقی صحبت می کرد که اغلب آنها را می گفت که از مناسبات اخراج کردند، خود ارضایی یکی از موارد رایج بین مردها بود که اغلب خود آنها در نشست ها بلند شده و به تشویق مسئولین کارهای خود را شرح می دادند.
در مورد زنان متفاوت بود، آنهایی که در رده های بالاتر بودند برای ارضاء شهوات خود دست باز داشتند که معمولاً هر کدام دوستی برای خود داشتند که در اتاق های کار خصوصی با دوست مورد اعتماد مسئله خودشان را حل می کردند و در مورد آنهایی که در رده های پایین تر بودند کار مشکل تر بود.
در هر صورت بار اول یا دوم گیر می افتادند و یا بعضاً باردار می شدند و زمانی که سازمان متوجه قضیه می شد، فرد را مدتی قرنطینه می کردند و مجدداً بر می گشت سر کار و طرف مقابلش را هم زندانی می کردند.
موارد زیادی بود که زنان در بغداد از پایگاه بیرون رفته و با افسران عراقی قرار می گذاشتند تا از این طریق مسئله خود را حل کنند، چند مورد که خود رجوی می گفت اخراج کردند.
این جریانات ادامه داشت تا این که در سال 80 نشست های طعمه به اوج خودش رسید، آنجا خیلی از چیزهای ناگفته در روابط زن و مرد در اثر فشارهای ناشی از نشست های جمعی بیرون زد به خاطر همین بود که رجوی نشست های غسل هفتگی را مطرح کرد که در آن به اصطلاح افراد تناقضات " ج "( جنسی) خود را نوشته و بخوانند که این کار در ترویج و اشاعه منکرات در نوع خود بی نظیر بود.
اگر تا آن موقع همه چیز در مدار بین افراد و سازمان محدود می شد و سازمان رجوی آن را می پوشاند، اکنون علنی و جمعی شده بود، اسم آن را هم گذاشته بودند غسل هفتگی.
هدف رجوی از این کار خفه کردن هرگونه اعتراض بود چون همه که این کاره نبودند، اما وقتی طرف مجبور بود هفته ای 4 فاکت از این نوع را بنویسد، خود به خود ذهنش بسته می شد و احساس بدهکاری نسبت به رجوی پیدا می کرد.
فارس: بندهای این طلاق ها چه چیزهایی بود ؟
- این بندها که نقطه آغاز آن طلاق بود و از سال 70 شروع شد به شرح زیر بودند:
1 _ بند " الف " ، منظور همان طلاق زن یا طلاق اجباری جدایی زن و شوهر از یکدیگر بدون هیچ قید و شرطی بود. بنا به تعبیر خودشان این اولین گام یا ورودی به انقلاب " مریم " بود، در ابتدا این حرکت شامل افرادی ( چه زن ، چه مرد ) بود که به قول معروف ماده داشتند " متأهل " بودند.
از آنجا که اغلب افراد واکنش منفی نسبت به این موضوع داشتند، رجوی در توجیه این کار اجباری در نشستی گفته بود : هدف از انقلاب سرنگونی است نه چیز دیگری، مریم رجوی (عضدانلو) در تشریح " بند الف " یا همان طلاق می گفت: هدف از طلاق زن، وصل و شناخت رهبری و آزاد کردن انرژی تک تک شماست.
بعد از مدتی اعلام کردند که شما زن را طلاق دادید، اما همچنان چشمتان دنبال اوست و کندن از او که مثل غل و زنجیر به دست و پای شما پیچیده است، به خاطر همین بود که بند " دوم " یا همان بند " ب " ابلاغ شد.
2 _ بند " ب " که توسط مریم عضدانلو اعلام شد به این شکل بود که می گفت زن را بایستی در حریم رهبر عقیدتی دید و یک کسری نوشته بود که از این قرار بود:
عدم حمل تناقض
__________
رهبر عقیدتی
اسم این کسر به اصطلاح گذاشته بودند کسر " رهایی "، اگر چه در بند " الف " صرفاً موضوع طلاق مطرح شده بود، اما در این بند اعلام شد طلاق که صورت گرفته موقتی نیست و الدوام است.
3 _ بند " ج " بعد از مدتی که دیدند با طلاق الدوام هم جواب نداد، این بند را اعلام کردند که مسعود رجوی و مریم عضدانلو نشستی با لایه های بالا گذاشته بودند و نوار آن نشست را برای همه گذاشتند که در آن نوار گفته بودند: نه تنها زن را طلاق داده، بلکه همه زنان جهان را بایستی در حریم رهبری دید " یعنی طلاق زن حتی در ذهن و به صورت همگانی " در غیر این صورت نمی توانید پای طلاق الدوام را سفت کنید.
4 _ بند " د " این بند پذیرش هژمونی زنان بود که هم زمان با اعلام این بند تقریباً همه زنان را در مواضع فرماندهی گذاشتند و خواستار آن شدند که همه باید بدون قید و شرط هژمونی آنها را بپذیرند.
در توجیه این بند مریم عضدانلو می گفت: این بند " د " اثبات بندهای قبلی است و تا زمانی که از این بند عبور نکنید، بندهای قبلی همچنان سوراخ است و بازگشت پذیر خواهید بود و هر کسی که عبور نکند علاوه بر این که طلاق نداده بلکه از بندهای قبلی نیز عبور نکرده است و نمی تواند زن را یک انسان ببیند.
برای زنان هم می گفت اگر نتوانند اعمال هژمونی کنند یعنی که هنوز خودشان را ضعیف و زن می دانند.
5 _ بند " ش " یعنی شورای رهبری که تعدادی زن، 12 عضو و 12 کاندید عضویت را انتخاب کرده و معرفی کردند که تماماً توسط مریم عضدانلو این انتخابها صورت گرفته بود.
که در توجیه این بند می گفتند که پذیرش هژمونی به تنهایی کافی نبود، چون که از قبل هم تعدادی از زنان در رده های فرماندهی بودند، برای اثبات بحث انقلاب و دستاوردهای آن و از طرفی کسب صلاحیت این زنان بایستی که آنها را به سطح رهبری ارتقاء می دادیم.
بعد از این بند بود که تقریباً تمام مردانی که در رده های فرماندهی بودند برداشته و فرماندهی را به زنان دادند و آنها بودند که تصمیم گیری می کردند، خود رده بالایی ها در نشست های مختلف می گفتند که زنان صلاحیت شان بیشتر است به دلیل این که بهتر می توانند خط و خطوط را پیش ببرند و به این شکل آنها را تأیید می کردند.
6 _ بند " ر " با انتخاب مریم عضدانلو در شورای مقاومت به عنوان رئیس جمهور و تحمیل آن به عناصر وابسته به منافقین در شورا این بند اعلام شد که مسعود رجوی در درون مناسبات طوری وانمود می کرد که این کار یک پیروزی و دستاورد بزرگ سیاسی است و برای تشکیلات سازمان پیروزی ایدئولوژیک، که بر همین اساس بود که مریم عضدانلو را به فرانسه فرستادند.
7 _ بند " ف " یعنی فردیت، زمانی که مریم عضدانلو در فرانسه بود این بند را اعلام کرد که به دنبال آن سلسله نشست هایی در این رابطه برگزار شد، قبل از آن که در اشرف این کار صورت بگیرد در فرانسه با افرادی که از اشرف به خارج برده بودند این نشست ها را برگزار کردند.
خودشان در توجیه این بند می گفتند چون خط پیش نمی رفت و کسی حرف دیگری را قبول نداشت و خودش را بالاتر می دانست این بند را آوردند که فردیت ( شخصیت ) افراد را بشکنند و بی هویتشان کنند.
در اشرف هم نشست های طولانی برگزار کردند، در این نشست ها بایستی تک تک افراد در مورد وضعیت خودشان و خصوصیات فردی، فرمان پذیری، هژمونی زنان صحبت می کردند و در پایان این نشست ها خود مسعود رجوی در بغداد و در سالنی که معروف به سالن شورا بود برای هر 3 مرکز به صورت جداگانه نشست گذاشت که معروف به نشست های " حوض " شد و در همانجا عملیات جاری برای تمامی نفرات ابلاغ شد.
8 _ بند " ه " همردیفی که با انتصاب مهوش سپهری ( نسرین ) این بند ابلاغ شد می گفتند چون نسرین صلاحیت اش را دارد به عنوان مسئول اول سازمان و همردیف مریم عضدانلو می باشد. مریم عضدانلو خودش هم می گفت من از شما نه تنها یک همردیف بلکه هزار همردیف یا هزار نسرین می خواهم.
9 _ بند " س " بند سین که سال 77 ابلاغ شد به گفته خودشان بند سرنگونی بود و افراد بایستی می گفتند که در راستای این کار چقدر تلاش کردند و دستاوردشان در این سالیان چه بوده است.
به این ترتیب مسعود رجوی می خواست تمام جنایات و گندکاریهایش از یک طرف و بن بست سیاسی و استراتژیکی اش را از طرف دیگر به گردن دیگران بیندازد و این که خلاصه بگوید علت قرار گرفتن در چنین شرایط چیزی نیست جز این که شما انقلاب نمی کنید و می گفت اگر شما انقلاب کنید من می دانم چه کار کنم، بعد هم گفت حالا که این طوری شما کار می کردید من آ 77 یعنی آمادگی عملیاتی ابلاغ می کنم، شما بروید، آماده شوید و به این ترتیب با شیادی یک سال دیگر همه را سر کار گذاشت.
10 _ بند کار و مسئولیت: اگر چه چیز زیادی از بقیه بندهایی که گفتم به دلیل قبول نداشتن نفهمیدم، از این یک بند هم هیچ سر در نیاوردم، نه تنها من بلکه اغلب این طوری بودند، فقط مریم عضدانلو می گفت هدف از این پذیرش هر چه بیشتر کار و مسئولیت است، شما از بندهای انقلاب عبور کردید که مسئولیت بیشتری قبول کنید.
11 _ بند " ص " این بند که بعد از سرنگونی صدام، خلع سلاح و دستگیری و آزادی مریم عضدانلو در زمانی که فرانسه بود از قول او در اشرف به عنوان بند یازدهم به اصطلاح انقلاب اعلام شد، بند " ص " گفته بودند یعنی صبر و پایداری برای همه تا عبور از مرحله گذار.
یادم می آید موقع ابلاغ این بند به جز تعدادی انگشت شمار که افراد خودشان بودند، حداقل در قسمتی که من بودم با واکنشی سرد و بسیار منفی مواجه شد به طوری که همانجا به حالت تمسخر بندها از حالت رادیکال درآمده و نرم تر شده است و یا می گفتند مریم خانم در فرانسه نشسته است، عشق و حال خودش را می کند و به ما در عراق می گوید صبر داشته باشید.
فارس: مسعود و مریم رجوی علاوه بر روش های فوق برای نگهداری نیرو در اشرف چه تمهیدات دیگری داشتند ؟
- تشکیلات سازمان جهت حفظ نیروها در قرارگاه اشرف از شیوه های گوناگونی استفاده می کرد و هر کدام در شرایط زمانی خودش کارآیی داشت و با پیچیدگی تمام خطی که داشت پیش می برد به طوری که با هر کسی متناسب با وضعیت خودش برخورد می شد.
از فرد و افراد که بگذریم در رابطه با لایه های تشکیلاتی این مسئله فرق می کرد به طور مثال دروغی که به افراد گفته می شد یا وعده هایی که داده می شد برای رده تشکیلاتی MO و M متفاوت بود، همینطور که در رابطه با عضوها و کاندید عضو که اغلب جدید پیوسته بودند طور دیگری برخورد می شد.
علت آن هم این بود که افراد هر چقدر سابقه شان در تشکیلات بیشتر می شد به شیوه های سازمان اشراف پیدا می کرد و در نتیجه شیوه های برخورد مستمراً تغییر می کرد و آن قدر تشکیلات در زمینه حفظ نیرو پیچیده عمل می کرد که کمتر کسی متوجه می شد که مثلاً اهداف سازمان از این حرکتی که انجام داده چیست و حتی بعضاً شاهد آن بودیم به کسی که ( اعم از زن یا مرد ) عامل و پیش برنده خط و خطوط بود القاء می شد که کار پوشالی که انجام می دهد صد در صد واقعی است.
از شیوه های رایج جهت حفظ نیرو که استفاده می شد به قرار زیر است:
1 _ آموزش:
آموزش یکی از شیوه های رایج بود که برای تمامی سطوح استفاده می شد، هدف از آموزش های مختلف هم چیزی نبود جز سرگرم کردن افراد و با توجه به این که آموزش ها بعضاً زمانبندی های طولانی داشت بهترین روش حفظ نیرو بود. علیرغم این که خسته کننده هم بود ولی فرد نه تنها حق اعتراض نداشت، بلکه ملزم به پاسخگویی هم بود که چرا مثلاً نمرات خوبی نیاورده است و در نشست های عملیات جاری مورد حسابرسی قرار می گرفت.
البته قبل از هر دوره آموزشی با برگزاری نشست های عمومی یا از طریق مسعود رجوی و یا نشست های جداگانه که مریم عضدانلو می گذاشت، زمینه آن فراهم می شد، علیرغم اینها باز هم افرادی بودند که در نشست های مختلف و یا در محفل هایی خود این مسئله را که مثلاً آموزش ها چیزی نیست جز سرگرمی مطرح می کردند.
حتی خیلی وقت ها که جوابی نداشتند به فرد بدهند می گفتند اصلاً سرگرمی است، حرف تو چیست، اگر تو نمی خواهی کلاس نرو، برو کار دیگری انجام بده و اگر فرد خیلی اصرار می کرد با زدن مارک بریده دهان طرف مقابل را می بستند و یا بحث جمعی می کردند و چون فرد در مقابل جمع قرار می گرفت، مجبور بود فرمالیستی هم که شده بپذیرد کارش و یا برداشت هایش اشتباه بوده است.
مسئله دیگری که وجود داشت در آموزش سعی می کردند رقابت ایجاد کنند، با تشویقی دادن به افراد از طریق دادن وسیله مثل کیف های دستی خوب، خودکار، خودنویس های اعلا و یا حتی کفش های خوب و راحتی تحت عنوان هدیه رهبری و یا تعریف از فرد در نشست ها و یا زدن اسم افراد روی تابلو، در بین آنها نوعی رقابت ایجاد می شد.
در نتیجه فرد با این انگیزه که مورد تشویق قرار گیرد و از طرفی هم مورد حسابرسی واقع نشود به کلاس های از یک ماهه گرفته تا چندین ماهه می رفت، بدون این که متوجه این موضوع شود که هدف از رفتن به این کلاس های بیهوده چیست ؟ البته که نفع آن را مسعود رجوی می برد، این روش همچنان که توضیح دادم یکی از روش هایی بود که تا این اواخر یعنی تا سال 83 همچنان ادامه داشت که البته بعد از جنگ در قالب آموزش های غیرنظامی بود، چون که دیگر بعد از خلع سلاح توجیهی برای آموزش های نظامی نداشتند پس بنابراین بیشتر آموزش های فنی و حرفه ای، صنایع، برق، مکانیک، کامپیوتر و ...... بود که برگزار می شد.
2 _ تمرینات نظامی و به اصطلاح مانورها:
این تمرینات که هر سال و تا قبل از جنگ برگزار می شد، معمولاً از یک ماه تا دو الی سه ماه طول می کشید و تقریباً همه افراد درگیر موضوع بودند که یا در خود تمرینات بودند و یا به عنوان پشتیبانی عمل می کردند.
تمرینات و مانورها اساساً در سطح فرماندهی بود و زیر نظر مربیان عراقی انجام می شد که بارها از زبان آنها نیز شنیده بودیم که می گفتند قبل از هر چیز حفظ نیروهایتان دستاورد این مانورها است که گویا افسر عراقی نیز در این زمینه توجیه شده بود که این حرف را به زبان می آورد.
از طرفی هم برای او و هم برای کسانی که می فهمیدند بسیار روشن بود، مثلاً زنی که تا دیروز در دفتر کارش کار دفتری می کرد یا در آشپزخانه و کارهای پشتیبانی بود، چگونه می تواند در سطح فرمانده تیپ آن هم در زمان کوتاه آموزش دیده و تجربه کسب کند، البته که نمی توانست بنابراین نه برای مربی مربوطه و نه برای دیگران آموزش جدیت نداشت، افراد پایین تر از زن یا مرد که نقش اجرایی داشتند بیشتر دنبال تفریح خودشان بودند، چون که در چنین شرایطی اولاً در خارج از چارچوب قرارگاه اشرف و در فضایی قرار می گرفتند که کنترل کمتری روی آنها بود و در نتیجه داخل خودروها و زرهی ها به ویژه در شب ها فرصت خوبی با دوست دلخواه خودشان پیدا کرده و زمان ها را از دست نمی دادند، به خاطر این که می دانستند به محض این که برگردند دیگر این آزادی عمل که زن و مرد با هم دارند به این شکل نخواهند داشت.
در چنین شرایطی بود که می شد خنده را در چهره زن و مرد دید، تقریباً همه شارژ بودند، دیگر از آن افسردگی که در قرارگاه داشتند خبری نبود، در موارد زیادی شاید در روابط بین این 2 عملی هم انجام نمی شد و فقط با صحبت کردن بالاخره ارضاء می شدند.
هر کس به نوعی درگیر این موضوع بود و البته تمام انگیزه اش برای رفتن به تمرینات و مانورها را از همین نقطه می گرفت به خاطر این که رجوی افراد را در بند و اسارت نگه داشته بود و چیزی را به افراد تحمیل کرده بود که خودش هم خوب می دانست جواب ندارد، ولی اهرمی بود در دستش و از هیچ بهتر.
واقعیت این بود که مسئولین تشکیلات رجوی و قبل از همه خودش از تمام قضایا اطلاع داشت و از همه مسائلی که پیش می آمد آگاه بود ولی سعی می کرد همه چیز کنترل شده باشد به خاطر همین در روابط این چنینی بین زن و مرد اغلب چشم پوشی می کردند، به خاطر این که آنها یک هدف داشتند و آن هم حفظ نیرو در قرارگاه اشرف بود.
3 _ بحث های انقلاب:
بحث های به اصطلاح انقلاب و نشست های طولانی که هدف از آن فقط حفظ نیرو بود، تقریباً همیشه در جریان بود و هرزگاهی بندی از انقلاب می آوردند، ابتدا آن بند توسط مریم عضدانلو ابلاغ می شد و بعد در نشست های عمومی افراد رده بالا حول آن صحبت می کردند.
بعد از این کلیه افراد خواسته می شد در رابطه با موضوع گزارش نویسی کنند که اصطلاحاً می گفتند ورودیه نشست، بعد جهت عبور از آن بند در هر قسمتی به صورت جداگانه نشست می گذاشتند که در این نشست ها صحبت کردن برای همه اجباری بود.
به طوری که برای جدی شدن بحث ها و درگیر کردن افراد با مسائل شخصی خودشان می گفتند همه کارها تعطیل است تا همه از بحث ها عبور کنید، در نتیجه فرد مجبور بود برای خلاصی از این وضعیتی که به وجود می آوردند علیرغم عدم تمایل خودش گزارش نوشته و حرف هایی را سرهم بندی کند تا او را رها کنند.
حتی مریم عضدانلو علناً جمله ای داشت که همیشه در این رابطه عنوان می کرد، او می گفت که اصلاً این بحث ها به خاطر این است که می خواهم آرامش شما را به هم بزنم چون وقتی شما احساس آرامش کنید به بیراهه می روید و به این ترتیب بود که افراد با درگیر شدن به مسائلی که به آنها تحمیل شده بود و اجباری بود فرصت فکر کردن به این که عمرشان بی فایده دارد تلف می شد را نداشتند، لذا خواسته یا ناخواسته مدت طولانی اینگونه سپری می شد.
4 _ برنامه های جمعی و مهمانی هایی که ترتیب می دادند:
برای جلوگیری از فرسوده شدن و از دست دادن روحیه نیروها، برنامه های جمعی و تفریحی و مهمانی برای نیروهای جدید و بعضاً حتی برای لایه های پایین تر ترتیب می دادند که شامل برنامه های شام جمعی و یا بازی های جمعی مثل بازی های سنتی و یا بازی های کامپیوتری در قرارگاه اشرف بود.
در اینگونه موارد هم خودشان می دانستند که وقتی همه دور هم جمع می شوند و امکان دیدن یکدیگر و صحبت با هم فراهم می شود و افراد هم از این موضوع استقبال می کنند، به خصوص این اواخر خیلی به آن اهمیت می دادند، در اینگونه برنامه معمولاً زن ها آرایش کرده می آمدند به بهانه این که می خواهد فیلمبرداری شود از مردها هم می خواستند لباس مرتب بپوشند.
برنامه های تفریحی دیگری هم بود که البته خیلی کم تکرار می شد مثل برنامه رفتن دسته جمعی به پارک بغداد یا رفتن به تئاتر بابل که تماماً به خاطر فضا عوض کردن و روحیه نیروها بود البته بعد از برگشت بایستی هر کس گزارش از خودش می نوشت مبنی بر این که بیرون رفته چه احساسی داشته است، زنان در مورد خودشان و مردها نیز در رابطه با خودشان.
موارد زیادی بود که وقتی فرد گزارش نمی داد، فرمانده وی که اغلب زنان بودند خیلی واضح می گفت تو رفتی بیرون دخترهای بیرونی و زنان بی حجاب دیدی، هیچ احساسی نداشتی، من که زن هستم زندگی طلبی و خیلی چیزهای دیگر از ذهنم گذشت بنابراین این که می گویی چیزی برای نوشتن نداشتی واقعی نیست.
خلاصه این که آنها می خواستند با بردن افراد به بیرون هم هوایی عوض کرده باشند و هم این که نقطه ضعف افراد را در بیاورند تا بر اساس آن برای فرد برنامه ریزی کنند.
5 _ استفاده کردن از سکس:
سازمان و شخص مسعود رجوی از زمانی که طلاق را اجباری کرد و خانواده ها را از هم پاشید و زن و مرد را از یکدیگر جدا کرد، خیلی خوب می دانست که این کار شدنی نیست، با توجه به این که این کار ضد انسانی او هیچگونه سمت و سویی نداشت و تماماً دروغ و در راستای حفظ نیرو بود.
در این مسیر برای رسیدن به هدف دست به هر جنایتی زد، کتک زدن افراد، زندانی کردن و شکنجه و کشتن در سال 73 تحت عنوان پروژه رفع ابهام، تهمت های غیراخلاقی زدن به افرادی که نمی خواستند زیر هژمونی او بروند، او از هیچ چیز کوتاهی نکرد.
استفاده از سکس هم یکی دیگر از کارهای غیر اخلاقی بود که سالیان رجوی با سوء استفاده از زنان و با دادن رده های خود ساخته مثل شورای رهبری و دادن مسئولیت فرماندهی به آنها که تحت آموزش های او در بین زنان جهان ( از آن نوع ) بی نظیر بودند را در مناسبات درونی جاری کرده بود و آن قدر زنانی که چنین نقشی را ایفا می کردند در این کار ذوب شده بودند که تبدیل به انسانی غیرعادی شدند.
زنانی از نظر اخلاقی بسیار فاسد، بد دهن، اشاعه دهنده منکرات به طوری که با هر کسی متناسب با وضعیت خودش تنظیم رابطه می کردند و صلاحیت زنان نیز بر همین اساس یعنی حفظ نیرو و جذب آن از هر طریقی که خودشان می خواستند تشخیص داده می شد.
این کار و انجام آن را به طور مستقیم در نشست خاص زنان در سال های 71 _ 72 به آنها ابلاغ کرده بودند، چند تا از آن زنان که مدتی بعد از ابلاغ جذب نیرو توسط مریم عضدانلو بریده و رفتند در واقع کسانی بودند که نمی خواستند تن به چنین کار کثیفی بدهند.
خودشان شخصاً به هم گفتند که مریم عضدانلو در نشستی از آنها خواسته و گفته بروید هر طوری که دلتان می خواهد نیروهای مرد را جذب و برای مسعود حفظ کنید و این وظیفه شماست تا روزی که زنده هستید و وقتی که از وی سؤال کردند آخر چگونه مردهایی که اصلاً آنها را قبول ندارند، چطوری امکان پذیر است که در جواب گفته است اگر قرار باشد برای شما بگویم خودم این کار را می کنم، آنها همه مرد هستند و مجرد و اغلب جوان، شما می توانید از ویژگی های زنانه خودتان به هر شکلی استفاده کنید منتهی تا مرز این که عملی انجام نشود و حامله بشوید که نتوانیم آن را جمع کنیم.
بر همین اساس به دستور مریم خانم عضدانلو بود که بسیاری از زنان برای کسب صلاحیت و سبقت گرفتن از دیگری شروع به رابطه زدن با مردها می کردند ، معصومه ملک محمدی خودش می گفت ما برای برخورد با شما و این که دل شما را به دست بیاوریم با رده های بالا جلسه می گذاریم، تجربیات یکدیگر را می گیریم و سراغ شما می آییم.
راست هم می گفت چون هرگاه بر می گشتند تغییراتی در رفتار و حتی لباس پوشیدن و آرایش کردن آنها ایجاد می شد که به وضوح پیدا بود، از جمله کارهایی که در این رابطه می کردند اغلب در مورد افراد مسئله دار و به طور عام در مورد کلیه نفرات بود.
مثلاً فرد مورد نظر را صدا می کردند اتاق کار تا به صورت تکی با وی صحبت کنند، حالا سر مسائل و مشکلات فردی یا تشکیلاتی چون زیاد مهم نبود، هدف چیز دیگری بود. آنها از وقتی که وارد اتاق کارشان می شدی شروع به خندیدن و شوخی کردن می کردند، روسری روی سرش را عقب می زد، حین صحبت کردن روسری سرش را باز و بسته می کرد و یا مثل فیلم های وسترن پاهایش را بلند کرده روی میز می گذاشت.
اگر می دید توجهی به این کارها نمی کنی، بلند شده در اتاق راه می رفت و به بهانه نوشتن روی تابلو حرکاتی که جلب توجه کند را انجام می داد، اگر فرد کم سن و سال بود و یا جدید می آمد به بهانه صحبت کردن با او در کنارش می نشست، دستش را به نفر می زد و یا برای این که وانمود کند نسبت به وی مشکلی ندارد و او را محرم خودش می دانست و صحبت های عاشقانه می کرد.
برای تحریک احساس فرد هر کاری که آدم تصورش را می کرد انجام می دادند و خلاصه این که متناسب با وضعیت هر فردی و نقطه ضعفی که از هر کس داشتند شیوه ای به کار می گرفتند، حالا یا صحبت های تکی این چنینی بود که تحت مسئولیت مستقیم زنی جوانی می گذاشتند، البته کاملاً در این خصوص توجیه می شد که چگونه برخورد کند
بعد آنها متناسب با شرایط و فرصتی که داشتند حالا یا داخل زرهی یا کار در انبارهای خلوت به صورت دو نفره ریل جذب نیرو بر اساس آنچه که مریم عضدانلو گفته بود را می رفتند که البته موارد زیادی هم بود که زن مرز سرخ مریم را رد می کرد که در نهایت منجر به بارداری وی می شد.
معمولاً فرماندهان مراکز هر کدام 2 الی 3 دختر جوان اطراف خودشان داشتند و در مواردی که نیاز می شد هنگام صحبت با فردی یکی از آنها را صدا می زد داخل اتاق بعد خودش با بهانه ای خارج می شد و می گفت شما بمانید الان برمی گردم .
گاهاً این ملاقات ها تا یک ساعت طول می کشید و در این فاصله طرف مربوطه توجیه شده بود که چه کاری برای تحریک فرد انجام دهد و معمولاً کارش را آن طور که شورای رهبری می خواست خوب انجام می داد.
این شیوه که اگر بخواهم در مورد آن و برای اثبات موضوع بحث فاکت بنویسم بسیار است و هر کس که در مناسبات مسعود رجوی مدتی بوده باشد نسبت به این مسئله قطعاً اشراف و آگاهی دارد.
این یکی از شیوه هایی بود که رجوی برای جذب نیرو و حفظ آنها در قرارگاه اشرف استفاده کرد و تا حدودی هم موفق بود، البته وقتی که در سال 76 گند کار بالا گرفت از ترس زنان را جدا کرد و 2 قرارگاه 14 و 15 زنان تشکیل داد، ولی با همان تعدادی ( 4 الی 5 زن ) در هر مرکز باز این موضوع ادامه داشت.
فارس: مسعود رجوی بارها از استقلال سازمان از عراق گفته بود، منظور او و برداشت شما از این مساله چه بود؟
- سازمان همیشه مدعی این بوده که هیچگونه وابستگی به دولت عراق نداشته و مستقل بوده و استقلال عمل سازمان در عراق هم ناشی از امضای قرارداد پاریس با طارق عزیز وزیر خارجه سابق عراق و ملاقات حضوری با صدام حسین مبنی بر عدم دخالت در امور داخلی یکدیگر بوده است. ادعایی که پوچ و بی اساس بود و بیشتر جنبه تبلیغات و منحرف کردن افکار عمومی و ناظران خارجی و توجیه اعمال تروریستی و مقابله با فشارهای کشورهای اروپایی دارد که در این رابطه خیلی سعی و تلاش کرده و می کنند.
حتی برای اثبات این که مستقل هستند و عراق در امور آنها دخالت نمی کند نمایندگان اروپایی و خبرنگار به عراق و قرارگاه اشرف می آورد که البته قبل از آمدن آنها به قرارگاه زمینه را فراهم می کردند تا علائم و شواهدی مبنی بر وابسته بودن آنها به ارتش عراق وجود نداشته باشد تا آنها بتوانند انعکاس خوبی از فلان نماینده سابق در کشور اروپایی یا فلان خبرنگار بگیرند.
به طور مثال برای بازدید خبرنگاران، کلیه نیروهای ارتش عراق که تعداد زیادی در قسمت های تعمیرات زرهی، خودرو و نگهبانی بودند را در هماهنگی با فرماندهان بالاتر آنها به تعطیلی می فرستادند. بیرون از قرارگاه حتی کارگران عراقی که باز تعداد زیادی روزانه برای کارهای ساختمانی و آشپزخانه و بعضی قسمت ها به قرارگاه می آمدند را از روز قبل راه نمی دادند، علاوه بر اینها کلیه نیروها را به کار می گرفتند، تعدادی به معمل یا به اصطلاح تعمیرگاه زرهی برده و در جاهای مختلف تعمیرات می چیدند، تمام آثار و علائم عراقی از تابلو نوشته ها و یا احیاناً خودروهای عراقی از جلوی دید برداشته و از بین می بردند.
تعدادی را در تعمیرگاه های خودروها می گذاشتند، کلاس های فرمالیستی مختلف آموزش با مربیان قلابی و از قبل توجیه شده تشکیل و راه اندازی می کردند تا هنگام بازدید وانمود کنند که همه کارها توسط خودمان انجام می شود.
در جاهای مختلف قرارگاه پرچم و آرم بالا می بردند حتی یادم هست در محل تصفیه خانه و پمپاژ آب که داخل قرارگاه و توسط عراقی ها اداره می شد علاوه بر به مرخصی فرستادن کادر آن روی عکس بزرگی از صدام که در ورودی مشروع آب بود پارچه ای می انداختند تا دیده نشود و به این ترتیب آن ناظر خارجی هر کس که می خواست باشد، اعم از نمایندگان یا خبرنگاران بی اطلاع از فضا و شرایطی که از قبل آماده شده بود در مواجه با پدیده ای 180 درجه بر عکس آنچه که وجود داشت، تحت تأثیر قرار می گرفت.
قرارگاه اشرف چیزی حدود 170 هزار متر مربع است که بخشی زیادی بیابان و غیرمسکونی است، اطراف آن حصار کشی شده و با یک درب ورودی که هیچگونه ارتباطی به جز با ارتش عراق و تعدادی کارگر ساده به دنیای بیرون ندارد، چگونه یک نماینده فلان کشور یا خبرنگار فلان رسانه ای می تواند پوشش دهد که سازمان مستقل از عراق است، آن هم در فضایی که به این ترتیب فراهم می کردند با پذیرایی که تقریباً دو سوم زمان بازدید کننده را می گرفت.
علاوه و مهمتر این که سازمان طوری عمل می کرد که حتی به نیروهای خودش هم القاء شده بود که مستقل هستند.
آخر در محیطی بسته بودن و به طور مستمر و یک طرفه تحت حرف ها و القائات مسئولین سازمان و شخص رجوی بودن حاصلی جز این ندارد، واقعیت این است آنچه که ما شاهدش بودیم نه تنها سازمان مستقل نبود، بلکه رجوی حتی بدون اجازه صدام و حزب بعث آب هم نمی خورد، البته یکجا حرف آنها که همیشه در تبلیغات از آن استفاده می کردند درست بود، آن هم استقلال عمل در داخل عراق. این هیچ ربطی به وابسته بودن ندارد و البته بودن موضوع دیگری در بین است که استقلال عمل در افراد شامل مزدوری، سرکوب کردها در سال های 90 و 91، تأمین امنیت در بغداد با همکاری با نیروهای استخبارات، انجام عملیات های تروریستی در داخل ایران در راستای منافع عراق و به دستور حزب بعث، چیزی جز استقلال عمل و دست باز برای رفتن به هر کجای عراق نمی آورد.
علاوه بر اینها در اختیار گذاشتن قرارگاه های حبیب در بصره، همایون و موزومی در العماره، فائزه در شهر کوت، انزلی در جلولاء، علوی در منصوریه، باقرزاده، پارسیان، بدیع زادگان در غرب بغداد و پایگاه های مختلف در بغداد را آیا سازمان خریده بود ؟ با کدام پول، آیا با پول هایی که از صدام حسین می گرفت؟
تا آنجا که من اطلاع داشتم و از شخص رجوی در نشست ها شنیده بودم این قرارگاه ها و پایگاه ها را طبق اظهارات خودش تک تک از طرف صدام و یا مسئولین حزب بعث و مقامات عراقی به عنوان پاداش و البته به خاطر مقاصد تروریستی دریافت کرده بودند.
مسعود رجوی خودش در این باره ( استقلال سازمان از عراق ) می گفت: " آنهایی که می گویند به عراق وابسته هستید ما در جواب آنها می گوییم چه کار کنیم، دوست ندارید، عراق بد است، شما بدهید، از هر کس که بخواهد به مجاهدین کمک کند از او استقبال می کنیم، بعد خط به خط به افراد می گفت واقعیت این است که اگر تکذیب می کنیم، اطلاعیه می دهیم و یا تبلیغات می کنیم به خاطر افکار عمومی است و پاسخ تهاجمات اضداد است اگر نه خودتان خوب می دانید که صاحبخانه ( صدام ) چیزی در رابطه با کمک کردن به ما از هر لحاظ کم نگذاشته است و انشاءالله خدا حفظشان کند، شما کجا این همه قرارگاه، توپ و تانک و نفربر و انواع سلاح و چیزهای دیگر داشتید، چه کسی شما را پشتیبانی لجستیکی می کرد ؟ البته که آنها هم منافع شان از طریق ما تأمین می شود. "
جدای از اینها الان بعد از چند سال از سرنگونی صدام، برای همه روشن شده است که سازمان از کجا تأمین مالی می شد، همانگونه که بخشی از فیلم های مستند که در زمان تحویل گیری پول توسط استخبارات عراق فیلمبرداری شده و از تلویزیون های خارجی پخش شد که در آن فیلم نشان می دهد که شخص رجوی و مهدی ابریشمچی نشسته اند و طرف پول ها را به وسیله گاری چرخدار وارد اتاق کرده و تحویل می دهد.
در جای دیگر نشان می داد که خود مسعود رجوی بر سر گرفتن 35 درصد پول نفت عراق با طرف مقابل بحث می کرد که این همه پول ما به ازاء چه چیز دریافت می کردیم، این حرف افرادی که از سازمان جدا شده اند و یا به قول خودشان اضداد و یا بی بی سی نگفته، اینها مدارک واقعی هستند و البته بخش کوچکی از آن به دست آمده و در اختیار رسانه های خارجی قرار گرفته است و آن بخش اصلی و پنهانی بماند تا روزی که خودشان به زبان بیاورند.
نتیجه این که سازمان هیچگونه استقلالی نداشت، تماماً وابسته به دولت عراق بود و بدون پشتیبانی آنها قادر به ادامه حیات نبود، همه اعضای سازمان کاملاً به این موضوع اشراف داشتند و حتی همین حالا اگر خارج از چارچوب سازمان و تشکیلات از هر کدام از اعضای آن بپرسید یا سؤال شود هر یک واقعیت دروغ بودن آنچه که سازمان می گوید یعنی استقلال را به درستی و هر کدام گوشه ای از آن را بیان خواهند کرد.
فارس: چرا سازمان از صحبت کردن افراد با یکدیگر و یا به اصطلاح محفل گرفتن می ترسید ؟
- سازمان همیشه سعی می کرد افراد را مطیع خودش نگه دارد، چون افراد هیچ رابطه ای با بیرون نداشتند بنابراین شرایط طوری بود که همه بحث ها، سیاسی، تشکیلاتی و .... حرف هایی بود که خود آنها می زدند، تحلیل ها، تحلیل های مسعود رجوی بود.
از آنجایی که در طول زمان دروغ بودن و دروغ گفتن سازمان به افراد اثبات می شد و با توجه به این که رسماً می گفتند که افراد حق دارند سؤال کنند و یا نظرشان را بیان کنند، اما به دلیل این که وقتی حرفی می زدند به شدت سرکوب می شدند، هیچوقت حرفی را مطرح نمی کردند و در نتیجه رو به محفل می آوردند با دوست و آشنا شروع به صحبت کردن در رابطه با تشکیلات، تحلیل ها و بحث های سیاسی می کردند.
و به این ترتیب، افراد مخالفتشان را با روابط و مناسبات نشان می دادند، البته مخالفت ها به شکل های مختلفی در کار و مناسبات خودش را نمایان می کرد، دستورات و فرامین اجرا نمی شد، بعد از مدتی که با فرد برخورد می شد فرد به نقطه ای می رسید که در مقابل شان می ایستاد و در نهایت اعلام بریدگی می کرد.
سازمان برای جلوگیری از چنین وضعیتی و رسیدن افراد به این نقطه از همان ابتدا مخالف هر نوع محفل و دوستی بین افراد بود و به شدت از این می ترسید تا این که مسعود رجوی در نشست های سال 74 در بغداد اعلام کرد که محفل، حوره تشکیلات و شعبه سپاه پاسداران در تشکیلات است و با افراد محفلی برخورد می شود.
بعدها اعلام کردند که آدم های محفلی نفوذی وزارت اطلاعات در مناسبات هستند، البته که این حرف ها از طرف شخص مسعود رجوی برای ترساندن افراد و توجیه مخالفتش با محفل و دوستی بین افراد بود، ولی واقعیت این بود که مسعود رجوی در دوستی و صحبت کردن بین افراد نابودی خودش و متلاشی شدن مناسبات تشکیلاتش را می دید چون که وقتی افراد با هم، هم فکر و هم صحبت می شدند جرأت و شهامت پیدا می کردند که در مقابل شیادی و دروغ گویی ها آنها ایستادگی کنند و در نهایت راهشان را جدا کنند، حالا چرا محفل اینقدر بد بود جواب این است که در این محفل ها ماهیت رجوی و دستش برای همه رو می شد.
دست سازمان و شخص مسعود رجوی برای افراد باتجربه که سالیان سال در قرارگاه بودند، رو شده بود، دروغ ها و حرف های فریبکارانه اش را باور نمی کردند در نتیجه آنها توانستند افراد کم تجربه و ناآگاه را آگاه کرده و به اشراف برسانند.
در سازمانی که اجازه حرف زدن به افراد نمی دهد و خود افراد جرأت حرف زدن ندارند، حرف هایی که تمام حق است و هیچ سئوالی نباید پرسید. می خواهد افرادش مثل برده بمانند نه چیزی بگویند، گوش بدهند، هر کاری بگوید بدون چون و چرا انجام بدهند، اما وقتی افراد ببینند از هیچ حقی برخوردار نیستند و وقتی ببینند به اعتمادشان خیانت می شود مگر ساکت می نشینند، خب حرف هایشان را جایی باید بزنند یا اقدام به کاری کنند تا از آن طریق عمر هدر رفته را جبران کنند و تلافی اش را در بیاورند و این است که سازمان این همه از ارتباط بین افراد و باصطلاح محفل هراس دارد.
فارس: به عنوان سوال آخر، در شرایط فعلی گمان می کنید سازمان با چه آینده ای رو به رو خواهد بود ؟
- شک نکنید که این سازمان رو به اضمحلال است و نمی تواند دوام بیاورد، این سازمان مسبب خون ریزی های زیادی در عراق بوده است و حامیان بین المللی این سازمان نیز مانند بسیاری از نیروهایی که فریب این سازمان را خوردند واقعا نمی دانند باطن پلید و ساختار پوسیده این سازمان دارای چه خصوصیاتی است. من به عنوان شخصی که سال های زیادی از عمرم را با این فرقه گذرانده ام نسبت به این فرقه اشراف کامل دارم و می دانم خانواده های زیادی از جنایات این فرقه داغدار شده اند لذا از خبرگزاری فارس تشکر می کنم که امکان این گفتگو را فراهم کرد تا ناگفته های من در طول این سال ها برای رسوایی بیشتر منافقین و مسعود رجوی بیان شود.
- ۰۴/۰۸/۲۸