من در سال ۱۳۸۱با یک فرد قاچاقچی آشنا شدم او به من گفت میتواند من را از طریق پاکستان به کشور سوئد ببرد. من هم بخاطر مشکلات مالی که داشتم گفتم اگربه سوئد بروم خوب است. قاچاقچی من را در پاکستان به فردی بنام فرید معرفی کرد و گفت این فرید شما را به سوئد میبرد و من را تحویل این فرد داد. فرید ما را به یک خانه آپارتمانی برد، در آنجا به ما گفت: شما ابتدا به کشور عراق می روید و از آنجا شما به سوئد خواهید رفت! به عراق آمدیم و ما را به کمپی بردند که اسم آن کمپ اشرف بود. درقسمتی که به آن پذیرش می گفتند، فهمیدم که خبری از اروپا و کشور سوئد نیست بلکه فریبی است از طرف سازمان که نفرات را به بهانه اروپا بدام می اندازدواسیر خود ش و عقاید ش می کند. که این اتفاق درست برای من افتاد. ...
و در حقیقت در این کار بسیار ماهر بودند و آرام و اندک اندک بما تلقین کردند و ما راانگار مسخ کرده بودند و وادارمان می کردند که قید خانه و خانواده خود را بزنیم و اینطوری زیر پرچم آنها رفتم.
بعدا اما کم کم ماهیت سازمان برایم روز به روز روشن تر میشد به طوری که دیدم این گروه فقط دنبال منافع خودش و حفظ خودش که همان حفظ مسعود و مریم رجوی است، بوده و هدفش فقط حفظ موجودیت خودش بهر قیمت است و نه هدف برایش مهم است ونه نیروهایش!
قرار دادن نفرات در برابر گلوله – به ناحق- فقط بخاطرحفظ و مطرح کردن بیشتر مریم و مسعود بود.
سنگ دلی مسعود رهبر باصطلاح عقیدتی بود که بنام فروش اجناس اشرف نفرات را طعمه کرد و در معرض کشتار قرار داد تابا مظلوم نمایی از خون آنها بهره سیاسی ببرد. آیا ارزش این اجناس از جان نفراتش با ارزش تر بود؟ . .. ..