سرهنگ بازنشسته ارتش و جانباز جنگ تحمیلی گفت: ارتش موسوم به آزادیبخش ملی ایران چیزی بیش از اغراق و پروپاگاندا نیست، در عملیاتهایی که منافقین علیه کشور انجام دادند، برخلاف بزرگنماییهای خودشان، بدون استفاده از تجهیزات زرهی بود و فقط با نیروهای پیاده درگیر شدیم.

سپس سرهنگ بازنشسته و جانباز، به عنوان شاهد در جایگاه حاضر شد و پس از ادای سوگند، گفت: جنگ ایران و عراق موقعیت خوبی بود تا رجوی بتواند به اهداف و منافع خود برسد و حمایت دولت عراق را برای پشتیبانی از خود و گروهک تروریستیاش جلب کند. آنچه که مسلم است ارتش آزادیبخش ملی ایران مثل همه آنچه که در رابطه با این سازمان میبینیم چیزی بیش از اغراق و پروپاگاندا نیست.
شعاعالدین فلاحدوست افزود: این گروهک تعدادی از افراد را به گرد خود جمع کرده است و در آن زمان برای بقای خود راهی جز همکاری با دولت متخاصم جمهوری اسلامی ایران نداشت، بنابراین به سمت رژیم بعث عراق دست دوستی و همکاری دراز کرد.
این شاهد عینی ادامه داد: اعضای این گروهک نیروهای زبده و آموزش دیده نظامی نبودند و در ارتش عراق به عنوان نیروی عملیاتی و حرفهای به کار برده نمیشدند. اینها نیروهایی بودند که با توجه به برداشت شخصی خودشان از دین اسلام اطراف رجوی جمع شده بودند و نیروهای سازماندهی شده نظامی نبودند؛ بنابراین عملیاتهایی که با حضور اعضای سازمان انجام شده عملیاتهای مهم و قابل اعتنایی نیست.
سرهنگ بازنشسته و جانباز شعاع الدین فلاح دوست گفت: سال ۶۷، خطی که ما پدافند آن را به عهده داشتیم، یک خط هلالی بود سمت چپ جاده فکه که مسئولیت آن به گردان ما سپرده شده بود. گروهان من در مرکز این هلالی قرار داشت و گروهان دوم در سمت چپ بود که همدوره من، شهید محمدعلی قاسمزاده، در همان روز به شهادت رسید.
وی گفت: در شب عملیات، ساعتها معمولاً در این خط بهخاطر نزدیکی به نیروهای دشمن تا صبح بیدار بودیم. تازه از سر زدن به بچههای مستقر در نگهبانی خط برگشته بودم و ساعت پس از نیمهشب در سنگر خودم نشسته بودم که صدای توپخانه ارتش عراق بهوضوح شنیده میشد. سریع بلند شدم و از سنگر بیرون آمدم. کل خط زیر آتش توپخانه عراق بود. عملیاتهای نظامی معمولاً اینگونه است که پیش از حمله، پشتیبانیها اول زیر آتش قرار میگیرند، اما این بار خط زیر آتش بود، صدای شدیدی از جلو به گوش میرسید، من را به داخل خاکریز کشاند و به نیروها گفتم با تمام سلاحها به سمت جلو تیراندازی کنند، چون صدا از آن طرف میآمد.
وی ادامه داد: حدود ۱۰تا ۱۵دقیقه گذشت، اما هیچ کس از جلو نیامد. حدس زدم ممکن است دشمن بخواهد ما را فریب دهد و صبر کند تا مهماتمان تمام شود، سپس حمله کند، بنابراین دستور دادم تیراندازی متوقف شود تا ببینیم چه اتفاقی میافتد. در همین حال، من خودم به سنگر شهید فاتحزاده رفتم و هماهنگیهایی انجام دادیم، سپس به سنگر خودم برگشتم. پس از گذشت یک یا دو ساعت از آتش سنگین توپخانه ارتش عراق، متوجه شدم سمت پاسگاه گردان ما که چند کیلومتر عقبتر از خط مقدم بود، تیرهای رسام رد و بدل میشود. یکی از نکات مهم این بود که ارتباط تلفنی به دلیل حملات عراق قطع شده بود و فقط ارتباط بیسیم برقرار بود که آن هم امنیت لازم را نداشت؛ بنابراین تصمیم گرفتیم خودمان بدون تماس با عقب عملیات را ادامه دهیم، چون احتمال داشت شنود شده باشد.
شعاع الدین فلاح دوست افزود: درگیری در سمت پاسگاه آغاز شده بود و من به بچهها دستور دادم دو سوم نیروها به سمت خط پدافندی جلو بروند و یک سوم نیروها در عقب مستقر شوند. نزدیک صبح، هوا هنوز روشن نشده بود که گروهی از منافقین از عقب به سمت خط ما حمله کردند. ما با آنها درگیر شدیم و آنها توانستند فقط از خط عبور کنند و سپس عقبنشینی کردند.
بزرگنماییهای منافقین در عملیاتها
وی گفت: عملیاتی که انجام دادند، برخلاف بزرگنماییهای خودشان، بدون استفاده از تجهیزات زرهی بود و فقط با نیروهای پیاده درگیر شدیم. چیزی که برای آنها اهمیت داشت، جلب اعتبار از صدام بود که به آنها کمک میکرد وابستگی خود را نشان دهند. نهایتاً چند عملیات محدود انجام دادند که بزرگترین آن، عملیات فروغ جاویدان بود که خوشبختانه موفقیتآمیز نبود و شکست خورد.
فلاح دوست گفت: نکته مهم این بود که، چون آنها ایرانی بودند و حتی اگر با نیروهای خودی برخورد میکردند، به دلیل تسلط به زبان فارسی و آشنایی با تاکتیکها، میتوانستند با نیروهای خودی صحبت کنند و بگویند که از یگان کناری هستند یا مسیر خود را گم کردهاند تا بتوانند به اهداف خود برسند و ادامه دهند. این باعث میشد نیروهای خودی اغفال شوند و آنها بتوانند به راحتی عملیات خود را انجام دهند.
جانباز شعاع الدین فلاح دوست گفت: آنها اقدام به اغراق و بزرگنمایی کارهای خود میکردند هم به خاطر دریافت اعتبار پیش صدام و هم برای تبلیغ کار کوچکی که انجام میدادند.
قاضی گفت: سمتتان در آن زمان چه بود؟
فلاح دوست گفت: فرمانده گروهان یک ۱۱۰ تیپ ۲ لشگر ۷۷ که خط پدافندی هلالی شکل در سمت چپ جاده آسفالته فکه برعهده ما بود و گروهان من، گروهان مرکزی بود.
قاضی گفت: چه مدت با آنها در حال نبرد بودید؟
فلاح دوست گفت: از ساعت یک بعد از نصف شب که آتش پراکنیهای عراق شروع شد، درگیری ما با آنها فکر نمیکنم بیشتر از یک ساعت طول کشیده باشد. اینها تنها یک ساعت از سد عبور کردند و توان اینکه جایی را نگه دارند، نداشتند چراکه نیروی زبده عملیاتی نبودند. فقط از پشتیبانی تجهیزاتی و تسلیحاتی که ارتش عراق برایشان فراهم کرده بود، استفاده میکردند تا ضربهای بزنند.
وی گفت: عملیاتی که در خط ما انجام دادند یک عملیات از قبل نظامی و عملیات دستبرد بود که آنها نفوذ کرده بودند. در منطقه فکه امکان احداث خاکریز در همه جای ان میسر نبود برای همین بخشی از خط ما بخش مستمری نبود. جاهایی داشت که اینها بتوانند بدون اینکه مانعی داشته باشند بیایند و به پشت خط نفوذ کنند. کاری که در این عملیات کردند، این بود که شاید از شب قبل یا مثلا ساعاتی قبل از اینکه عملیات آغاز شود، آمده بودند و در آسمان گرگان مستقر شده بودند.
قاضی گفت: در مواجههای که با آنها داشتید تا چه حد مسلط به آموزشهای نظامی بودند؟
فلاح دوست گفت: درگیری ما با آنها تنها با سلاح دستی و خمپاره ۶۰ بود. یک درگیری نفرات پیاده بود.
قاضی گفت: تعداد تلفات آنها چه میزان بود؟
فلاح دوست گفت: آنچه در تیراندازیهای رودر رو ردوبدل میشد، میدیدیم که نفراتشان روی زمین میافتند منتها از نیروهای من، تعدادی اسیر شدند و آن هم برای دسته ۳ بود زیرا ما کمبود نیرو نیز داشتیم. فرماندهی دسته سوم به عهده یک درجه دار کادر بود؛ خب شاید از توان لازم برای هدایت آن دسته برخوردار نبود. تعداد کمی در حد چند نفر اسیر شدند. آنها بیشتر اسیران را از پاسگاه گردان گرفتند.
قاضی گفت: سرنوشت این اسرا چه شد؟
فلاح دوست گفت: فکر میکنم بعدها به ایران بازگشتند. اکنون در فیلمی که نشان دادند، یکی از چهرههایی که دیدم سرگرد ملکان که فرمانده گردان ما بود و از نفراتی بود که به ایران بازگشت. گروهانم آن زمان که در خط مستقر بودیم ۱۲۰ تا ۱۳۰ نفر بود و تنها ۲ تا ۳ نفر اسیر شدند و یکی دو نفر نیز به شهادت رسیدند.
قاضی گفت: تعداد تلفات آنها چقدر بود؟
فلاح دوست گفت: از آنجایی که آنها را با خود برده بودند، امکان شمارش شان را نداشتیم.
قاضی گفت: دوران اسارت شما چقدر بود؟
فلاح دوست عنوان کرد: من اول شهریور ۶۷ بعد از آتش بس اسیر شدم و ۲۵ ماه در اسارت بودم. در منطقه فکه اسیر شدم. آن زمان گردان تکاور لشگر بودم و فرماندهی گروهان یک گردان تکاوران را برعهده داشتم.
- ۰۴/۰۷/۰۶