<شمس حائری> درباره پیوند سست زناشویی، ازدواج و طلاقهای تشکیلاتی در فرقه رجوی مینویسد: <در اوایل به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک در سال 1364 به همه اطمینان خاطر داده شد که این طلاق و ازدواج فقط یک بار در عمر سازمان اتفاق افتاد و آن هم مختص به رهبری است و کسی حق ندارد از آن تقلید کند. اما بعدها با پایین و بالارفتن رده هریک از زنان یا شوهران، به خاطر اختلاف سطح مسئولیت آنها، باید زن از شوهر خود جدا میشد و به مـردی تعلق مـیگرفت که هـمسطح رده و مسئولیت وی باشد. یکی از سرکردههای سازمان سه بار زن عوض کرد> (شمس حائری، 1373: ص49).
<نادره افشاری> که در سال 1374 از این سازمان جدا شده در پاسخ به این پرسش که آیا کینه و دشمنی رهبران سازمان نسبت به کودکان، یک امر شخصی و روانی بود یا سازمان در داغانسازی و دوبارهسازی شخصیت کودکان، به دنبال منافع سرشار نظامی، اقتصادی و… بود، مینویسد: <رهبران سازمان برای انسان ارزش قائل نیستند. انسان نزد آنان حالت دستمال یکبار مصرف را دارد که بعد از استفاده دور انداختنی است. غیر از کودکان، آنان در مورد مادران نیز همین رفتار را کردند. زمانی که به آن زنان نیاز داشتند از آنان نیروگیری کردند، سپس وقتی که نیروها پیر و فرتوت شدند، آنان را دور انداختـند. البته ریشه روانی قضیه را هم نمـیتوان از نظر دور داشت. بیارزش دانستن جان انسانها، معضل روانی به وجود میآورد... در این میان سازمان سعی میکرد تا رابطه عاطفی مادر و کودک را خراب کند. مسعود رجوی، ایدئولوژیک سازمان، برای انسان ارزشی قائل نیست. او در زندان شاه نیز برای جان هم رزمانش ارزش قائل نبود و با لو دادن رفقای سازمانیاش، سعی در نجات جان خود داشت. در دستگاه رجوی، انسان هیچ حق و حقوقی ندارد، الا یک حق و آن این که فدایی به قدرت رساندن مسعود رجوی باشد> (خوشحال،1383: ص22). . . . .
<سبحانی>درباره نگاه ابزاری فرقه به خانواده مینویسد: <اساساً دیدگاه سازمان تروریستی مجاهدین خلق به <خانواده> به عنوان اصلیترین و مهمترین واحد جامعه، یک دیدگاه فرقه گرایانه و عقبمانده میباشد و نگاه رهبری سازمان مجاهدین خلق نسبت به <خانواده> تابعی بود از یک متغیر، آن متغیر نیز چیزی جز منافع شخصی و تشکیلاتی رهبری فرقه نبود. یعنی هر جا لازم بود <خانواده> امری مقدس و انقلابی میشد و هر جا منافع سازمان ایجاب میکرد، خانواده، عشق و عاطفه میتوانست تضاد تاریخ و مبارزه تلقی شود. چنانچه مسعود رجوی تنها بعد ازسپری شدن هفت ماه از کشته شدن اشرف ربیعی (همسر اول وی) با فیروزه بنی صدر در 20 مهر ماه 1362 ازدواج کرد. سازمان مجاهدین خلق در توجیه علت ازدواج فوری مسعود رجوی بعد از کشته شدن همسر اولش مقوله <ازدواج> را برگرفته از سنت تاریخی پیامبر اسلام دانست (http://www.iran ـ ghalam.de/2Haupt/668.HTM,2007).
نفرت انگیزی برای وابستگی زنان به سازمان
<فریده صدری> در همایش اصفهان درباره ایجاد تنفر و مبارزه با عواطف زنان به عنوان یک استراتژی سازمانی میگوید: <در اواخر دوران 14 ساله فعالیت در سازمـان تروریستی مجاهدین خلق به عنوان ناظر بر نوشته های اعضای سازمان فعالیت میکردم؛ هیچگاه اجازه اینکه نامه های این اعضا به خانواده های آنها برسد، از سوی رهبران این گروه صادر نشد> (خبر گزاری فارس 12/12/85).
وی درباره انقلاب ایدئولوژیک تصریح کرد: <با شوراندن زنان علیه شوهران خود باعث ایجاد تنفر در میان آنها میشدند و با این عمل در ابتدا از وابستگی همـسران نسبت به هم کاسته و به تدریج بر وابستگی آنها به رهبران سازمان میافزودند> (خبر گزاری فارس:12/12/85). همچنین صدری درباره رفتارها و تفکرات ضدبشری منافقین در همایش اصفهان میگوید: <از او خواسته شد که شیر حاوی سیانور به بچه یک سالهاش بدهد و همچنین مجبور گردید تا به صورت شوهرش سیلی بزند>( http://nejatngo.org/fa/catv.aspx?id =117 ) .
<مرضیه قرصی> در اینباره میگوید: <او تهدید گردید در صورتی که خود را تسلیم خواستههای سازمان نکند به زندان ابوغریب خواهد رفت. <شالچی> شهادت داد که سـازمان اعتـقاد دارد که خانواده لانه فساد است و پیروان خود را مجبور میکرد که به همین صورت فکر کنند> (همان).
<نادره افشاری> از اعضای جدا شده از سازمان میگوید: <خودخواهی خودمان به عنوان عناصر به اصطلاح مجاهد!!؟؟ و مبارز، این مسئله را دائماً دامن میزد. به ما احساس به خصوصی میداد، مبنی بر این که ما افراد ویژه، فوقالعاده و قهرمانی هستیم. این احساس را در ابتدای ورود به سازمان، به ما تحمیل میکردند. تا روابط عاطفیمان را زیر پوشش خودخواهیمان و با ارضاء خودخواهیمان، سرکوب کنند. این قدم اول بود. وارد تشکیلات که شدیم باز هم مرحلهی سرکوبهای دیگر به طور موازی و ارضا خودخواهیهای دیگر، عمل میکرد. به طور مثال، وقتی در این دستگاه زن و شوهری با هم بودند، اگر اتفاقاً یکی از آنان ردهی تشکیلاتیاش از دیگری بالاتر بود، سازمان سعی میکرد از این تفاوت برای سرکوب دیگری و جدا کردن زوجین استفاده کند. نمونههای زیادی داشتیم که به خاطر همین تغییر مدار تشکیلاتی مرتباً تجدید فراش میشدند. نمونه بارزش زنی به نام <عاصفه> بود که در سال 13?7، در قرارگاه اشرف فرمانده لشکر بود. تا آنوقت چهار بار ازدواج تشکیلاتی کرده بود؛ یعنی مردها به لحاظ تشکیلاتی از او عقب مانده بودند. لذا منجر به جدا شدن <عاصفه> از آن مردان میشد و سپس سازمان ناچار میشد، <عاصفه> را به مردان دیگر بدهد. مسعود رجوی در همین رابطه، در یک نشست تشکیلاتی از خواهر <عاصفه>، به عنوان سرهنگ <عاصفه> یاد کرد. این همان ارضا خودخواهی و جاه طلبیهای <عاصفه> در برابر چهار مورد پیاپی و به هم ریختن خانوادهاش تا سال 13?7 بود. از آن پس دیگر من از سرنوشت این خواهر مجاهد اطلاعی در دست ندارم و جایی هم اسمش را نشنیدم> (خوشحال، 1383: ص20).
اساساً منافقین حتی در تعارض میان حقوق کودکان خود و منافع و دستورهای تشـکیلاتی و فـرقهای سـازمان، حقوق کودکان را پایمال میکردند و از این اصل مـیتوان به میزان پایبندی آنان نسبت به حقوق دیگران پی برد! خاطرهای از <ابراهیم خدابنده> که در زندان اوین با دختر خود <هما خدابنده> ملاقاتی داشته است، بسیار تلخ ولی شنیدنی است. <هما خدابنده> که اکنون در <نیوکاسل> انگلستان زندگی میکند پس از شنیدن خبر دستگیری پدرش در ایران موفق میشود تا از طریق سفارت انگلستان به ایران سفر نموده و با پدرش ملاقاتی داشته باشد. وی میگوید: <او با وحشتی درونی به خاطر میآورد که یک روز زمانی که من هنوز سیزده سالم بیش نبود، وی مادرم را راضی کرد تا من را برای تظاهرات به بروکسل بیاورد. مادر من در هتل ماند و من با پدرم به وسط شهر رفتیم، در این حال دستور دریافت کرد که همان لحظه باید به پاریس برود. پدر من میگفت که در آن زمان بر سر دوراهی مانده بودم که حتی در نقطهای به فکرش خطور کرده بود که من را هم بدون اطلاع با خودش به پاریس ببرد؛ ولی بالاخره تصمیم میگیرد تا من را تنها در خیابانهای غریبه شهر بروکسـل رها کند، چـرا که میبایسـت به دسـتور داده شده از طرف سازمان عمل میکرد... من معتقدم که نزدیکی در بین اعضای یک خانواده و علاقههای خانوادگی، قویتر از هر چیز دیگری است و برای من اعتقادی که به اسلام دارم، همیشه راهنمایم بوده و همین هم باعث شد که بتوانم پدرم را با وجود همه مشقاتی که برای من و مادرم ایجاد نموده، ببخشم. آن چه که در سفر به ایران واقعاً برایم روشن شد این بود که پدرم هیچ کدام از این کارها را با آزادی واقعی انجام نداده بود. وی تحتتأثیر روشهای کنترل فکری فرقهای قرار گرفته بود که سخت بر او چیره شده بودند، بنابراین پدرم نیز به راستی قربانی سازمان شده بود> (همان، ص 78).
- ۰۰/۱۰/۰۲