اعدامهای دهه ۶۰ و آماری که فرقه تروریستی رجوی سالها به دروغ اعلام میکند، یکی از موضوعات مهمی است که در کتاب اخیر مسعود خدابنده به آن اشاره شده است.
به گزارش فراق، کتاب «تهران تا تیرانا»، خاطرات مسعود خدابنده، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق و سرتیم حفاظت از مسعود رجوی است. کتابی که حاصل گفتوگوی محمد جعفربگلو با خدابنده است.
جعفربگلو درباره اینکه چطور شد این کتاب را نوشت، میگوید: «دیماه ۱۳۹۸ بود که با مسعود خدابنده، عضو سابق شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق، عضو شورای ملی مقاومت و مسئول مستقیم تیم حفاظت از مسعود و مریم رجوی ارتباط برقرار کردم. اولبار قرار بر یک گفتوگوی «اسکایپی» درباره اعدامهای دهه ۶۰ شد. همان ابتدا متوجه شدم او اطلاعاتی دقیق، ناگفتهها و ناشنیدههای بسیاری درباره فرقه رجوی دارد. حضور بیش از دودههای در سازمان مجاهدین خلق و ارتباط نزدیک با سران سازمان، او را به جعبهسیاه مجاهدین خلق تبدیل کرده است. خدابنده بهدلیل مسئولیتش در سازمان (سرتیم حفاظت از رجوی، عضو شورای مرکزی و فرمانده ارتش آزادیبخش) اطلاعات بدیعی از درون سازمان مجاهدین خلق دارد. در همان سال ۹۸، انتشار مصاحبه مذکور در پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، با استقبال درخورتوجهی مواجه شد. مباحث طرحشده توسط خدابنده، نقل محافل رسانهای شد. از همانجا بود که به جمعآوری یادماندههای پراکنده این عضو جداشده سازمان مجاهدین خلق مبادرت کردم.» در گزارش پیش رو بخشهایی از این کتاب را بازخوانی کردیم. بازخوانی روایت این فرد از درون یک سازمان مخوف برای هر خوانندهای جذاب است. «فرهیختگان» پیشنهاد میکند که این کتاب خوشخوان را تهیه کنید و بخوانید.
وابسته کردن عاطفی به سازمان
سازمان مجاهدین خلق از اواخر دهه ۵۰ برای وابسته کردن سازمانی اعضای خود و جدا افتادن از خانوادههایشان، برنامههای مختلفی میریزد و خدابنده در این کتاب در مورد خودش و این وابستگی میگوید: «ما عضو تماموقت محسوب میشدیم و کاری نبود که ردههای بالاتر دستور دهند و ما از انجام آن شانه خالی کنیم. آن سالها خودم را عضو کوچکی از خانواده سازمان میدیدم و به آن میبالیدم. در واقع ما را به یک خانواده تبدیل کرده و ارتباطمان را با خانواده حقیقیمان به کلی قطع کرده بودند. اصلا یکی از عمدهترین کارهایی که برای چیره شدن بر فرد در سازمان انجام میگرفت و بعدها من نیز بهعنوان یکی از ارکان رده بالای سازمان خودآگاه و ناخودآگاه این تئوری را روی بقیه اعضا پیاده کردم، قطع رابطه با بیرون، از بین بردن استقلال مالی و وابسته کردن فرد به تشکیلات، قطع رابطه با دوست و آشنا و مادر و پدر ازدواج تشکیلاتی و در یک کلمه غرق کردن کامل انسان در گرداب تشکیلات بود. پایان دادن به این نوع از وابستگی واقعا مشکل است. شما اگر به ساحل دسترسی نداشته باشید، هیچگاه قایق را ترک نمیکنید. مشکلی که همین الان هم نفرات سازمان با آن دستوپنجه نرم میکنند و توانایی ترک تشکیلات را ندارند.»
رابطه بنیصدر با رجوی
«امروز که دقیقتر به گذشته نگاه میکنم میفهمم واقعه ۱۴ اسفندماه سال ۵۹ و سخنرانی معروف بنیصدر در دانشگاه تهران کاملا برنامهریزیشده بود. برای من یکی از نکات برجسته این درگیری قابلپیشبینی در دانشگاه، شعارهایی بود که بعد، در تظاهرات به حمایت از بنیصدر و علیه نظام ایران داده میشد. بهطور مشخص شعار «مرگ بر بهشتی» اولین بار از همانجا شروع شد. الان که به گذشته نگاه میکنم مشخص است سازمان سیا از مقامات عالی رتبه ایران تعریف مشخصی داشت. بهشتی و مطهری و هاشمینژاد تهدید محسوب میشدند و برای همین نیز انتخاب شده بودند تا ترور شوند. یادآوری کنم این ترورهای مجاهدین بیدستور نبود. سوزاندن مهرههایی مثل کلاهی یا کشمیری جبرشان بود. از بهشتی یا دیگر متفکرانی که شناسایی کرده بودند ترس داشتند. کمااینکه ترورهای بعدی مثل ترور صیاد شیرازی هم انتخاب رجوی نبود و سفارش صدام بود. بگذریم. سازمان سیا از منتظری و طالقانی و دیگران هم تعریف مشخصی داشت. نمیخواهم بگویم بنیصدر دانسته یا ندانسته نقشی را بازی میکرد که در چهارچوب جنگ صدام، تنشآفرینیها و درگیریهای خیابانی تولیدی میلیشیای رجوی، غائله کردستان و… تعریف میشد. منبعی، اتاق فکری، سرچشمهای، اینها را کنار هم قرار میداد و البته خود مهرهها الزاما به تمام صفحه شطرنج دید نداشتند.»
خدابنده در جای دیگری میگوید: «آن جمعیتی که برای سخنرانی بنیصدر به دانشگاه تهران آمده بودند به شهادت رجوی، اکثرا میلیشیای مجاهدین بودند که زیر بغل بنیصدر بگذارند. اینطور بگویم که صدام اهرم فشار خارجی و مجاهدین خلق اهرم فشار داخلی برای تسلیم کردن ایران بودند. شکست کودتای ۳۰ خرداد و توقف پیشروی صدام در خوزستان البته نقشهها را به هم زد. فرار رجوی و بنیصدر با خلبان شاه بهزاد معزی بعد از شکست کودتا از تهران به فرانسه دو هدف داشت و به نظر من کار سازمان سیا بود؛ کما اینکه جت فانتوم نظامی از روی چند کشور گذشت و کسی کاری به آن نداشت. ماندن بنیصدر در ایران به هیچوجه پذیرفتنی نبود چون اصلا تحمل زندان و بازجویی و محاکمه را نداشت. یا باید او را میکشتند یا از ایران خارج میشد. از طرفی، بنیصدر کارت اعتباری شارژشده مسعود رجوی هم بود. در کنار سروصدای اشغال سفارتهای ایران در تمام کشورهای غربی او چهره مشروعتری به مجاهدین میداد.»