روانپریشی بنام مریم رجوی ، به مناسبت میلاد مسیح، از فرصت استفاده کرده و ضمن تشبیه مسیح پیامبر آزادی با شوهر مفقود شده اش یعنی مسعود رجوی و شباهت مریم عذرا با خودش، همچنین مسیح پیامبر صلح و دوستی و رحمت و بخشش و یگانگی را شورشگر خطاب کرده است. اگر حرفی نزنیم، لابد فردا صفات دیگری که شایسته خودشان است مانند گروگانگیری و آدمکشی و ترور و ارعاب و استثمار و برده داری را نیز به پیامبران دیگر نسبت می دهند.
فلسفه آفرینش و حیات اما چیز دیگری است. زندگی، جنگ نیست بلکه زندگی، بازی است یک بازی ماهرانه برآمده از درون رازی کهن، رازی که شاعرانی چون شکسپیر و براونینگ و ویلیام بلیک، جملگی در اشعارشان به آن اشاره کرده اند. آهنگسازانی چون بتهون در موسیقی شان به آن پرداخته و نقاشانی چون داوینچی در نقاشی شان آن را به تصویر کشیده اند. متفکرانی چون سقراط، افلاطون، امرسون، فیثاغورث، نیوتن، فرانسیس بیکن، جان ولفگانگ، گوته، ویکتور هوگو و تعدادی دیگر، در نوشته هایشان از آن استفاده کرده اند.
ادیانی چون هندو، بودیسم، یهود، مسیحیت و اسلام، از آن الهام گرفته اند. تمدن هایی چون بابل و مصری ها نیز از آن آگاه بوده و اشراف داشته اند. این قانون را می توان در نوشته های به جا مانده در قرن های قبل پیدا کرد. سه هزار سال قبل از میلاد مسیح، این راز بر روی لوحه های سنگی نوشته شده بود. اگر چه تعدادی سعی در پنهان نگهداشتن آن از دیگران می کردند، متقابلاً تعدادی نیز از آن آگاه بوده و موفق به کشف آن شده بودند. این قانون، از اول خلقت وجود داشته و تا ابد نیز وجود خواهد داشت. کل نظام هستی و کائنات از همین قانون پیروی می کنند.
گو این که اگر جملگی انسان ها از این قانون سهل و ساده، پیروی کرده و آن را زیر پا نمی گذاشتند، امروزه جهان همان بهشت موعود و آرمانشهر بسیاری از آرمان های متنوع می شد. رازی که پیامش صلح و دوستی و عشق و انسانیت و خوشبختی و شادی و سرور در همه عرصه های زندگی بود تا جایی که آرزوهای بشر همچون کاتالوگی دست یافتنی در دسترس باقی می بود و کافی بود هر کسی با اشاره ای هر آن چه را می خواست و آرزو می کرد، به آن دست می یافت و هیچ انسانی ناکام و ناامید و قربانی، وجود نمی داشت.
در چشم پوشی و زیر پا گذاشتن از چنین قانونمندی ای که همه زندگی و کهکشان ما را احاطه کرده، زندگی بر خلاف این قانون، سخت و صعب و شرارت انگیز شد تا جایی که زور در بسیاری از مناسبت های مردم و قدرت ها، به محور حل و فصل امور در آمد. نا امیدی و خشم و نفرت و کمبود، سرریز شد. جنگ آغاز شد. جنگ برای به دست آوردن هر آن چه که از راهش بسیار آسان تر به دست می آمد.

جنگ به بخشی از هویت و کارنامه و تاریخ مردم در آمد. به ویژه در قرن بیستم که جنگ های بزرگ جهانی و با تلفات انبوه، اتفاق افتاد و انسان ها خود را آماده جنگ های دیگر اتمی کردند که اگر آن نیز اتفاق می افتاد، می توانست نسل بشر را از صحنه زمین حذف کند. اما جنگ هایی که در قرن بیستم اتفاق افتاد و بس که از قداست دفاع و خشونت گفته شد، تا این که بخشی از آرمان های مردم و انقلابیون و روشنفکران و فقرا را خشونت پر کرد و قداست بخشید. کتاب زندگی جنگ و دیگر هیچ، اثر اوریانا فالاچی که گزارش سفر او به ویتنام و مکزیک بود، آن چنان جالب بود و به شهرت جهانی رسید که جایزه بانکارلا را در سال 1970 نصیب نویسنده اش کرد. . . .